گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

آب حیات ماست که می نام کرده اند

روحست و همچو راح در اینجام کرده اند

آنها که زاهدند ندارند ذوق می

ترک شراب ناب به ناکام کرده اند

در جام می مستیم درد خواره و رندیم دردمند خیال

ما را دوا به جام غم انجام کرده اند

رخش نقش بسته اند

آنگاه از لبش طمع خام کرده اند

از نور سیدم اثر صبح دیده شام

در تار زلف او خبر شام کرده اند

 
 
 
صائب تبریزی

جمعی که افسر از خرد خام کرده اند

از بحر اختصار به یک جام کرده اند

در بند غم منال که مرغان دوربین

سیر چمن ز روزنه دام کرده اند

مستان ز قید شنبه وآدینه فارغند

[...]

صفایی جندقی

قومی که بر قتال تو اقدام کرده اند

برخود شکنج آخرت الزام کرده اند

صیاد در کمین و به صید تو کامجوی

غافل از آنکه دانه ی خود دام کرده اند

جای دغا و بذل و تقرب به اهل راز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه