گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

در خرابات فنا ملک بقا داریم ما

خوش بقای جاودانی زین فنا داریم ما

کشته عشقیم و جان در کار جانان کرده ایم

این حیات لایزالی خونبها داریم ما

خم می درجوش و ما سرمست و ساقی در نظر

غم ز مخموران این دوران کجا داریم ما

جام دُرد درد او شادی رندان می خوریم

درد می دانیم و دایم این دوا داریم ما

دیگران گر ملک و مال و تخت شاهی یافتند

سهل باشد نزد ما زیرا خدا داریم ما

نقد گنج عشق او در کنج دل ما دیده ایم

این چنین گنجی طلب میکن ز ما داریم ما

در طریق عاشقی عمریست تا ره می رویم

رهبری چون نعمت الله رهنما داریم ما

 
 
 
غزل شمارهٔ ۴۱ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

دیده سیر و دل بی مدعا داریم ما

آنچه می باید درین مهمانسرا داریم ما

آبروی بی نیازی چشمه حیوان ماست

کی چو اسکندر غم آب بقا داریم ما؟

گر به درد و داغ روزافزون خود قانع شویم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه