گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

روشن است از نور رویش دیدهٔ بینای ما

خلوت میخانهٔ عشق است دایم جای ما

آفتابی در ازل خوش سایه ای برما فکند

تا ابد روشن بُود این روی مه سیمای ما

ذوق ما داری بیا با ما در این دریا در آ

تا به عین ما نصیبی یابی از دریای ما

در سر ما عشق زلفش دیگ سودا می پزد

بس سری در سر رود گر این بود سودای ما

از لطیفی آن یکی با هر یکی یکتا شده

جان فدای لطف آن یکتای بی همتای ما

بلبل مستیم و درگلشن نوائی می زنیم

رونقی دیگر گرفت این گلشن غوغای ما

مجلس عشقست و رندان مست و سید در حضور

روضهٔ رضوان بود این جنت المأوای ما

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۸ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

رنج تن دور از تو ای تو راحت جان‌های ما

چشم بد دور از تو ای تو دیده بینای ما

صحت تو صحت جان و جهانست ای قمر

صحت جسم تو بادا ای قمرسیمای ما

عافیت بادا تنت را ای تن تو جان صفت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

روشنست از نور رویش دیدهٔ بینای ما

درهٔ بیضا بود غواص این دریای ما

جملهٔ عالم وجودی یافته از جود او

خوش بود این خلقت او راست بر بالای ما

گر دوای درد دل خواهی در این دریا نشین

[...]

کلیم

گل درین گلشن کجا دارد سر پروای ما

خار هم از سرکشی کی می رود در پای ما

گر بمستی آرزوی ابر و باران می کنم

سنگ می بارد زابر پنبه بر مینای ما

در شکست ما فراقت هیچ تقصیری نکرد

[...]

صائب تبریزی

راز دل را می توان دریافت از سیمای ما

نشأه می تابد چو رنگ از پرده مینای ما

قهرمان عدل چون پرسش کند روز حساب

از بهشت عافیت خاری نگیرد پای ما

گر چه او هرگز نمی گیرد ز حال ما خبر

[...]

واعظ قزوینی

گشت یکشب در میان، وصل بت رعنای ما

کربلایی شد پلاس تیره‌بختی‌های ما!

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه