گنجور

 
امیر شاهی

عید شد، خوبان به عزم مجلس و می می‌روند

دردمندان راه می‌پرسند و از پی می‌روند

گر به گشتی می‌رود، تنها خوشست آن آفتاب

قاصد جان منند آنها که با وی می‌روند

چون گل و سنبل پری‌رویان ز آب و تاب می

طره‌ها آشفته و رخساره در خوی می‌روند

آنکه می‌رفتند با تکبیر و قامت، این زمان

با نوای ارغنون و ناله نی می‌روند

می‌رود شاهی ز کویت از دم سرد رقیب

بلبلان از بوستان در موسم دی می‌روند

 
sunny dark_mode