گنجور

 
امیر شاهی

ای باد صبحدم، خبر یار من بگو

با بلبل از شمایل سرو و سمن بگو

اندوه بلبلان خزان دیده، ای صبا

در نوبهار با گل و با نسترن بگو

لعل ترا لطافت عیسی است در نفس

من مردم، از برای خدا یک سخن بگو

چون عشق از این سرود نهان پرده برگرفت

گو خاص و عام بشنو و گو مرد و زن بگو

شاهی، بلا و محنت جانان مگو به غیر

گر مرد عشقی این همه با خویشتن بگو

 
 
 
شاهدی

جانا به لطف خویش به ما یک سخن بگو

با اهل راز یک خبری زان دهن بگو

زاهد ز عشق و محنت او نیست با خبر

این نکته را به عاشق زار چو من بگو

با زاغ و با زغن صفت گل نه لایق است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه