گنجور

 
امیر شاهی

پرده بگشا ز روی چون مه خویش

که بجانم ز بخت گمره خویش

میکشد سرو، پیش بالایت

شرمساری ز قد کوته خویش

مینوازم چو چنگ در بر خود

که فراموش میکنم ره خویش

واعظا، ما و ناله دف و نی

تو و گفتار ناموجه خویش

شاهی از بندگان تست، از او

وامگیر التفات گه گه خویش

 
 
 
شاهدی

بنما طلعت موجه خویش

تا بگیرند دلبران ره خویش

بهر تو غیر جان نثارم نیست

چون کنم من زدست کوته خویش

شب هجران من شود روشن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه