گنجور

 
شیخ محمود شبستری

چرخ اعظم نگر که از تشویق

دایماً چون همی زند تعلیق

بی سر و پا همیشه سرگردان

گه به پهلو گهی به سر گردان

او ز مشرق به مغرب است روان

هشتِ دیگر ازو بعکس دوان

صوفیان کبود پوش همه

از غم دوست در خروش همه

آتش اندر دل و هوا در جان

کرده بر خاک آب دیده روان

همه روشن دلان جان پر تاب

همه سرگشتگان بی خور و خواب

نغمۀ انبیا شنیده به جان

«طایعین» گفته و دویده به جان

یا ونون جمع بخردان باشد

طوع و فرمان نشان جان باشد

اثر شوق چرخ در تدویر

کرده در جملۀ جهان تأثیر

درگرفته سماع چرخ به جان

در و دیوار و صحن چار ارکان

آتش و آب و باد وعنصر خاک

خرقۀ خویش هر یکی زده چاک

کسوت و صورت هیولائی

در فکنده ز شوق روحانی

سورت صورتی چو بشکستند

صوفی آسا به جمع پیوستند

از خودی هر یکی چو بگریزند

همه با همدگر در آمیزند

اثر اتفاق ایشان دان

هرچه پیدا شد اندرین میدان

شوق در برّ و بحر پیدا شد

گرم گشت آب و خاک شیدا شد

زان یکی در سما بخاری خاست

زین دگر در هوا غباری خاست

آن گهی گریه کرد گه خنده

وین گه استاده شد گه افکنده

شور در کاینات گشت پدید

هرچه آنجا رسید در شورید

از جماد و نبات و حیوان گیر

تا به انسان، جوان و کودک و پیر

همه از ذوق و شوق پویانند

هم ز مستی است گر نمی​دانند

کوه را چونکه هست «مرّ سحاب»

چون بود سیر دیگران دریاب

کرد انسان ز روی سربازی

آخرالامر خرقه اندازی

نغمۀ زخمۀ «الست» شنید

یک «بلی» گفت و صد بلا بگزید

دست در گردن بلا آورد

هستی خویش را به لا بسپرد

از دو تائی برست و یکتا شد

هم از آنجا که آمد آنجا شد

پس تو ای دوست از قیاس جلی

اول الفکر و آخر العملی

بر تو چون ختم گشت پیدائی

غایت تست، علت غائی

بشنو از خواجه این حدیث بجان

که چو ایزد پدید کرد جهان

وقت آخر ز جمعه انسان کرد

لفظ «والناس» ختم قرآن کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode