گنجور

 
شیخ محمود شبستری

ذات حق در جهات می​ناید

کم نگردد ز هیچ و نفزاید

متبرا ز چند و چون ذاتش

وز مقولات ده برون ذاتش

چون به موضوع در نمی​آید

گفت جوهر ورا کجا شاید

جای خواهد همیشه هر جوهر

عرض است حال باز در جوهر

آنکه را جای نیست نبود حال

عرض و جوهری بدوست محال

هیچ حادث در او نگردد حال

عرضیت بر او گزاف و محال

کم و کیف و متی و اَیْن و مضاف

وضع و فعل، انفعال، ملک گزاف

دانش آفریده نیست محیط

به کمالش چه مردم و چه بسیط

نکند وصف او عبارت ما

نرسد سوی او اشارت ما

«لیس» را با «کمثله» برخوان

معنی آن قوی کن از برهان

نه به کس نه کسی بدو ماند

صفت ذات او هم او داند

«لایحیطون» از این بیان کرده است

بی​نشانی از او نشان کرده است

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]