بنه آیینهای اندر برابر
در او بنگر ببین آن شخص دیگر
یکی ره باز بین تا چیست آن عکس
نه این است و نه آن پس کیست آن عکس
چو من هستم به ذات خود معین
ندانم تا چه باشد سایهٔ من
عدم با هستی آخر چون شود ضم
نباشد نور و ظلمت هر دو با هم
چو ماضی نیست مستقبل مه و سال
چه باشد غیر از آن یک نقطهٔ حال
یکی نقطه است وهمی گشته ساری
تو آن را نام کرده نهر جاری
جز از من اندر این صحرا دگر کیست
بگو با من که تا صوت و صدا چیست
عرض فانی است جوهر زو مرکب
بگو کی بود یا خود کو مرکب
ز طول و عرض و از عمق است اجسام
وجودی چون پدید آمد ز اعدام
از این جنس است اصل جمله عالم
چو دانستی بیار ایمان و فالزم
جز از حق نیست دیگر هستی الحق
هوالحق گو و گر خواهی انا الحق
نمود وهمی از هستی جدا کن
نه ای بیگانه خود را آشنا کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.