گنجور

 
سیف فرغانی

ایا بحسن چو شیرین بملک چون پرویز

قد تو سرو روانست و سرو تو گل ریز

بروزگار تو جز عاشقی کنم نسزد

بعهد خسرو چون کار خر کند شبدیز

اگر ز لعل تو مستان عشق نقل خوهند

بخنده لب بگشا و شکر ز پسته بریز

بزیر پای میاور چو خاک و برمگذر

مرا که نیست به جز دامن تو دست آویز

گرم بتیغ برانی ز پیش تو نروم

نه من ز تو نه ز حلوا کند مگس پرهیز

من شکسته گر از تو جفا کشم چه عجب

نه دست دفع بلا دارم و نه پای گریز

کسی کز آتش عشق تو گرم گشت دلش

از آب گرد برآرد بآه دردآمیز

بعهد حسن تو شد زنده سیف فرغانی

که مرده خفته نماند بروز رستاخیز

از آن زمان که چو فرهاد بر تو عاشق شد

چو وجد گفته شیرین اوست شورانگیز

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

همی برآیم با آن که برنیاید خلق

و برنیایم با روزگار خورده کریز

چو فضل میرابوالفضل بر همه ملکان

چو فضل گوهر و یاقوت بر نبهره پشیز

عسجدی

نبود با او هرگز مرا، مراد دو چیز

یکی ز عمر نشاط و یکی ز شادی نیز

مسعود سعد سلمان

مرا ز رفتن معشوق دیده لؤلؤ ریز

ورا ز آمدن شب سپهر لؤلؤ ساز

انوری

چهار چیز همی خواهم از خدای ترا

بگویم ار تو بگویی که آن چهار چه چیز

به پات اندر خار و به دستت اندر مار

به ریشت اندر هار و به سبلت اندر تیز

ادیب صابر

زمن به قهر جدا کرد روزگار سه چیز

چنان سه چیز که مانند آن ندانم نیز

یکی لباس جوانی دوم امید و امل

سیم حلاوت دیدار دوستان عزیز

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه