شمارهٔ ۲۱۸
حسن رخ دوست جهان خوش کند
یاد لب یار دهان خوش کند
روی وخط یار چو فصل بهار
از گل واز سبزه جهان خوش کند
غنچه لعل لب او گاه لطف
خنده چو گل با همگان خوش کند
کام مرا از لب شیرین خویش
آن صنم چرب زبان خوش کند
ذکر تو هرجا که رود ای نگار
حال دل خسته چو جان خوش کند
عشق تو، ای سود همه مایه ات،
گر دل مردم بزیان خوش کند
از کرم ولطف تو در کوی تو
سگ دل درویش بنان خوش کند
من چه خبر دارم اگر در خلا
وصل تو عیش دگران خوش کند
سگ بسر کوی چه داند اگر
گربه دهن بر سر خوان خوش کند
لعل لب تو بکسان کی رسد
شهد تو کام مگسان خوش کند
تو سخن عشق خو از سیف پرس
کز سخن عشق بیان خوش کند
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.