گنجور

 
سیف فرغانی

در این تفکرم ای جان که گر فراق افتد

مرا وصال تو دیگر کی اتفاق افتد

همین بس است ز هجران دوست عاشق را

که قدر وصل بداند چو در فراق افتد

به درد هجر شدم مبتلا از آن هردم

صدای نالهٔ من اندر این رواق افتد

مرا ز تلخی آن وارهان و آنگه زهر

به دست خویش به من ده که بر مذاق افتد

ز هجرت ای بت خورشید رو من آن ماهم

که از خسوف برسته است و در محاق افتد

ز فرقت گل روی تو بنده دور از تو

چو بلبلی‌ست که از جفت خویش طاق افتد

گر اجتماع دگر باره دیر دست دهد

میان روح و بدن زود افتراق افتد

به اشک شسته شود نامه گر در او سخنم

به ذکر آرزو و شرح اشتیاق افتد

ز جورها که تو با بنده کرده‌ای در روم

عجب مدار گر آوازه در عراق افتد

بُوَد که بوی وی آرد به سیف فرغانی

نسیم باد بهاری گر اتفاق افتد

 
sunny dark_mode