گنجور

 
۱۶۶۱

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

... ورنه زین گرد مذلت خاکساران را چه حظ

یا رب از قصد فغانی چیست مقصود بتان

از هلاک عندلیبان گلعذاران را چه حظ

بابافغانی
 
۱۶۶۲

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

... زانکه در بزم شراب آلوده دامانم چو شمع

صد پی از هستی پذیرد ای فغانی طینتم

باز بگدازد سموم دشت هجرانم چو شمع

بابافغانی
 
۱۶۶۳

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

... به که مجلس را به آب دیده آلودن چو شمع

آه از این آتش پرستیدن فغانی با خود آی

چند در دیر مغان زنار بگشودن چو شمع

بابافغانی
 
۱۶۶۴

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

... بسکه هر دم آستین بر چشم تر سودم چو شمع

از دم گرم فغانی دود آهم در گرفت

گرچه در راه محبت باد پیمودم چو شمع

بابافغانی
 
۱۶۶۵

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

... فروغ کوکب طالع کنون شود پیدا

که برفروخت فغانی ببزم شاه چراغ

بابافغانی
 
۱۶۶۶

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

... در بارد ابر نیسان در پیش راه یوسف

قلب سیه فغانی آنجا چه وزن دارد

چین و چگل طفیلست در یک نگاه یوسف

بابافغانی
 
۱۶۶۷

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

... یار منست دایم در انتظار عاشق

بنشین و روغن افشان بر آتش فغانی

بردار ساغر می بشکن خمار عاشق

بابافغانی
 
۱۶۶۸

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

... تا شدی ای گوهر مقصود غایب از نظر

چشمه چشم فغانی گشت جیحون از فراق

بابافغانی
 
۱۶۶۹

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

... مور حقیر اگر نبرد انگبین چه باک

دشمن ز آه گرم فغانی حذر نکرد

آتش پرست را ز دم آتشین چه باک

بابافغانی
 
۱۶۷۰

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹

 

... می خواهد از خدا که بتیغت شود هلاک

در تنگنای هجر فغانی گشاد دل

از ناله ی حزین طلب و آه دردناک

بابافغانی
 
۱۶۷۱

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰

 

... گاهم به دیده می زنی از خشم و کین نمک

در گریه ی فراق فغانی ز بخت شور

زد بر سواد دیده ی مردم نشین نمک

بابافغانی
 
۱۶۷۲

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

... چون دم زدی ز مهر و وفا از جفا منال

جانسوز و دلفروز فغانی درین چمن

شاخ گلیست جلوه کنان در قبای آل

بابافغانی
 
۱۶۷۳

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲

 

... ذرات را بنور خود آیینه ی جمال

آشفته بلبلیست فغانی درین چمن

محروم مانده از حرم گلشن وصال

بابافغانی
 
۱۶۷۴

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۳

 

... چون خیال سبزه ی نورسته در آب زلال

مردم چشم فغانی باد بر آتش سپند

شمع رخسارت چو افروزد شبستان خیال

بابافغانی
 
۱۶۷۵

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴

 

... خاصیت تریاک ندانند چه حاصل

این همنفسان حال دل زار فغانی

با این همه ادراک ندانند چه حاصل

بابافغانی
 
۱۶۷۶

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵

 

... چراغ پاسبان کوی را مانم درین شب ها

که صحبت چون فغانی با مه عیاره ای دارم

بابافغانی
 
۱۶۷۷

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶

 

... کافر ز داغ عصیان مؤمن ز درد دین هم

آن گل بهر پیاله رنگین شود فغانی

دل بردنش چو دیدی می خوردنش ببین هم

بابافغانی
 
۱۶۷۸

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷

 

... نگرفت یکسر مو جا در دماغ مردم

غیرت مبر فغانی بر عشرت حریفان

بر هم نمیتوان زد کنج فراغ مردم

بابافغانی
 
۱۶۷۹

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸

 

... بهوا داری آن سلسله نخجیر شدیم

راه اگر راست فغانی و اگر نقش خطاست

همچنان بر اثر خامه ی تقدیر شدیم

بابافغانی
 
۱۶۸۰

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹

 

... خیال دوستی با مردم هشیار می بندم

نگاهی می کنم همچون فغانی از سر حسرت

ز پیکان رخنهای دیده ی بیدار می بندم

بابافغانی
 
 
۱
۸۲
۸۳
۸۴
۸۵
۸۶
۱۸۰