گنجور

 
۱۴۶۱

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

... از دیر ماندن شب تار و شتاب صبح

بستان می صبوح فغانی بفال سعد

آندم که آفتاب گشاید نقاب صبح

بابافغانی
 
۱۴۶۲

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

... لب تشنه یی به پای سبویی نهاده رخ

هر صبح تا بشام فغانی بحاجتی

گریان به قبله سر کویی نهاده رخ

بابافغانی
 
۱۴۶۳

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

... جایی که همچو آب رود خون عاشقان

در بودن فغانی شیدا چه دیده اند

بابافغانی
 
۱۴۶۴

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

... بلای اهل نظر شیوه ی غزال تو باد

بلای جان فغانی و آفت نظرش

کرشمه ی خم ابروی چون هلال تو باد

بابافغانی
 
۱۴۶۵

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

... آن غنچه دهن با سخن کیست که داند

آشوب دل و دیده ی بیدار فغانی

نظاره ی سرو و سمن کیست که داند

بابافغانی
 
۱۴۶۶

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

... بدو جام از می عشق تو یکی جان نبرند

بس کن این گریه ی شبگیر فغانی که چو صبح

مردم از اشک جگرگون تو خونین جگرند

بابافغانی
 
۱۴۶۷

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

... که قلم بر زبر حرف کتابی نکشید

دل مشتاق فغانی فرحانست مدام

گرچه از ساغر مقصود شرابی نکشید

بابافغانی
 
۱۴۶۸

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

... بعد از هزار تندی خو هم نمی دهد

از بسکه جور دید فغانی ز دست دل

راه نظر بروی نکو هم نمی دهد

بابافغانی
 
۱۴۶۹

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

... متاعت یوسفست ای دل کنون بازار می باید

فغانی خانه ویران ساز تا نامت بقا گیرد

اثر خواهی که ماند در جهان آثار می باید

بابافغانی
 
۱۴۷۰

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

... وه چه معنی دارد این صورت که با چندین سخن

در حضور او فغانی بی زبانی می شود

بابافغانی
 
۱۴۷۱

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

... نگران باش که رنج همه ضایع نشود

لب فرو بند فغانی و در دل مگشای

که به تیزی زبان دفع موانع نشود

بابافغانی
 
۱۴۷۲

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

... خس و خاری که شب در دشت غم سازم حصار خود

فغانی چون به خاطر بگذراند روز وصل او

نهد صد داغ حسرت بر دل امیدوار خود

بابافغانی
 
۱۴۷۳

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

... که در نهایت چستند هرچه می پوشند

چمن خوش ست فغانی بیا که از می و گل

جوان و پیر درین هفته مست و مدهوشند

بابافغانی
 
۱۴۷۴

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

... ور هم سخن کنند کجا می توان شنید

فریاد از آن سماع و فغان زین نوای نی

یکچند نیز ناله ی ما می توان شنید ...

... در بیستون هنوز صدا می توان شنید

مرغان شدند مست فغانی مرو ز باغ

کز هر زبان هزار نوا می توان شنید

بابافغانی
 
۱۴۷۵

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

... که از این خاک بوی مردم آزاد می آید

چه می پرسی فغانی داستان دل خراش من

که گر بر کوه می خوانند در فریاد می آید

بابافغانی
 
۱۴۷۶

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

... دامن دولت به دست خوشه چین می افگند

دور از آن دندان و لب از می فغانی توبه کرد

آرزو چندی به شیر و انگبین می افگند

بابافغانی
 
۱۴۷۷

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

... نثار میر عادل قاسم پرناک خواهم کرد

فغانی بوسه ی ساقیست تریاک شراب تلخ

دهان تلخ را شیرین بدین تریاک خواهم کرد

بابافغانی
 
۱۴۷۸

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

... که جرعه یی ز سر احتیاج می طلبند

مده ز دست فغانی کمند زلف بتان

که این مراد بشبهای داج می طلبند

بابافغانی
 
۱۴۷۹

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

... یک شرابست این و لیکن نشأه دیگرگون دهد

دیده دریا کن فغانی تا کنارت پر شود

تا صدف باران نگیرد کی در مکنون دهد

بابافغانی
 
۱۴۸۰

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

... وز حریفان مزور پیشه منتها کشید

هست در محشر فغانی را کلید باغ خلد

یک به یک پیکان که در عشق از دل شیدا کشید

بابافغانی
 
 
۱
۷۲
۷۳
۷۴
۷۵
۷۶
۱۸۰