گنجور

 
۱۴۴۱

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

... ناله جانکاه عاشق رخنه در جان افگند

بس کن این شیون فغانی کز دلم پرکاله خاست

بابافغانی
 
۱۴۴۲

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

... این منزل خراب هوا گرم داشتست

چون شمع تا نسوخت فغانی نیافت وصل

مجلس از آن اوست که جا گرم داشتست

بابافغانی
 
۱۴۴۳

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

... زین سبب در کاسه های لاله مشک و غازه بست

طبع موزون فغانی بین که در گلزار عشق

هر بهار از معنی رنگین چه نخل تازه بست

بابافغانی
 
۱۴۴۴

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

... نه همچو طاقیه ی پرده و کلاله ی خوشبوست

گلی که تربیت از بلبلی نیافت فغانی

اگر ز چشمه ی خورشید آب خورده که خودروست

بابافغانی
 
۱۴۴۵

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

... سودای خطا کرد و تمنای تبه بست

قطع نظر از شهر بتان کرد فغانی

بیرون شد و از دیر مغان بار گنه بست

بابافغانی
 
۱۴۴۶

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

... تیر کاری تر رود زانکو تهی ترکش ترست

از دل گرم فغانی در قبول نور عشق

هر نفس کان پیش می آید از آن دلکش ترست

بابافغانی
 
۱۴۴۷

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

... در برویم یا بخاک آستان ننهاده بست

هر سر موی فغانی رشته ی زنار شد

تابنای عهد با آن نامسلمان زاده بست

بابافغانی
 
۱۴۴۸

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

... ترکیست که بویی ز ایاغش نتوان یافت

مرغی که سراسیمه ی دامست فغانی

در گرد گل و گوشه ی باغش نتوان یافت

بابافغانی
 
۱۴۴۹

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

... دستی ست که سرپنجه ترک چگل انداخت

در آب و عرق از غضب یار فغانی

دل را چو گل نم زده خوار و خجل انداخت

بابافغانی
 
۱۴۵۰

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

... همه یارند درین دایره اغیار کجاست

شد گرفتار فغانی بکمند غم عشق

کس نپرسید که آن صید گرفتار کجاست

بابافغانی
 
۱۴۵۱

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

... مطرب ز بهر گریه ی جانسوز اهل درد

گفتار دردناک فغانی بهانه ساخت

بابافغانی
 
۱۴۵۲

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

... گوشه ی دیر مغان بزم فریدون منست

چون فغانی از سواد خامه سحر انگیختم

وصف زلفت در غزل طومار افسون منست

بابافغانی
 
۱۴۵۳

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

... قدر خرد مصلحت آموز ندانست

ناقص شد ازین طارم فیروزه فغانی

مسکین اثر طالع فیروز ندانست

بابافغانی
 
۱۴۵۴

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

... کز این چراغ مجلس احباب روشنست

سربازی فغانی شیدا به تیغ عشق

جوهر صفت ز خنجر قصاب روشنست

بابافغانی
 
۱۴۵۵

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

... پنداشت که در برگ خزانش نتوان یافت

چون عاقبت درد کشان دید فغانی

دیریست که در دیر مغانش نتوان یافت

بابافغانی
 
۱۴۵۶

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

... چون گفتگوی ساقی شیرین کلام نیست

مستان اگر کنند فغانی به توبه میل

پیری به اعتقاد به از پیر جام نیست

بابافغانی
 
۱۴۵۷

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

... این گیر و دار بر در میخانه خوشترست

دیوانه شد فغانی ورست از کمند عقل

آزادگی بمردم دیوانه خوشترست

بابافغانی
 
۱۴۵۸

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

... رسوا شدم بدفع جنونم فسون بسست

باز این چه شیونست فغانی بدشت و کوه

چشمی نماند کز تو نشد غرق خون بسست

بابافغانی
 
۱۴۵۹

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

... اگر ز کوی تو رفتم به اختیار نبود

فغان و ناله ی بی اختیار شد باعث

به مجلس تو فغانی کشید طعن رقیب

گل وصال تو بر زخم خار شد باعث

بابافغانی
 
۱۴۶۰

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

... عروس دهر بهر کس که زد ز مهر ترنج

فغانی است و همین داستان مهر افزای

شمار سیم نداند زبان قافیه سنج

بابافغانی
 
 
۱
۷۱
۷۲
۷۳
۷۴
۷۵
۱۸۰