گنجور

 
۱۳۲۱

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

... نوای ناله فزون ساخت تار چنگ ترا

نهفت ناله فغانی درون پرده ی دل

چو گل بغنچه نگهداشت نام و ننگ ترا

بابافغانی
 
۱۳۲۲

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

... سرگشته کرده نرگس جادوی او مرا

از منت صبا چو فغانی درین چمن

آزاد ساخت نکهت گیسوی او مرا

بابافغانی
 
۱۳۲۳

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

... قیامتست ملاقات یار غایب خویش

فغان که تا به قیامت بماند مشکل ما

چنان مهی که مقابل به چشم روشن بود

ببین که چون فلکش برد از مقابل ما

بلند ساز فغانی سرود نوحه که رفت

ترانه طرب و بی غمی ز منزل ما

بابافغانی
 
۱۳۲۴

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

... به عزم کعبه مقصود بندد محمل ما را

فغانی چون گره کردند خوبان سنبل مشکین

به دام آرزو بستند مرغ بسمل ما را

بابافغانی
 
۱۳۲۵

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

... که در کنار کشم آن نهال نسرین را

فغان که آرزوی پایبوس شاه وشی

زدست برد فغانی بیدل و دین را

بابافغانی
 
۱۳۲۶

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

... عشق و جنون برآورد دود زبند بند ما

نیست فغانی آنکه دست از تو رها کند دگر

باش که صید اینچنین کم جهد از کمند ما

بابافغانی
 
۱۳۲۷

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

... که در فراق چنین ساخت روزگار مرا

بشهر و کوی فغانی کسم نمیباید

که نیست بی مه خود هیچ جا قرار مرا

بابافغانی
 
۱۳۲۸

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

... چون بیندم بداغ تو سر میدهد مرا

این آه سوزناک فغانی زمان زمان

از روزگار رفته خبر میدهد مرا

بابافغانی
 
۱۳۲۹

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

... صبا زمجلس گرم تو داستانی گفت

که تن گداخت فغانی دردمند ترا

بابافغانی
 
۱۳۳۰

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

... دگر در سایه ی دیوار آن گل از چه رو آرد

فغانی چون ندارد قیمت برگ کهی آنجا

بابافغانی
 
۱۳۳۱

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

... از همه ای پری مگر یافته یی زبون مرا

شد چو فغانیم بدن سوخته پلاس غم

چرخ کبود گو مده اطلس نیلگون مرا

بابافغانی
 
۱۳۳۲

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

... بکتاب نیکنامان زچه رو نوشت ما را

تو بدی مبر فغانی بکسی گمان تهمت

که گواه حال باشد حرکات زشت ما را

بابافغانی
 
۱۳۳۳

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

... پروای کسی نیست زسودای تو ما را

هر دم چه خراشی دل احباب فغانی

بس کن که سری نیست بغوغای تو ما را

بابافغانی
 
۱۳۳۴

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

... نوشند آب و بخشند زرین پیاله ها را

در شاهراه معنی از هر غزل فغانی

دامی دراز کرده مشکین غزاله ها را

بابافغانی
 
۱۳۳۵

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

... در بوته ی محبت و مجمر بلا

سنگ حصار عشق فغانی دل منست

دیوانه ام برامده در کشور بلا

بابافغانی
 
۱۳۳۶

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

... گر در غم آغوش و کنارست دل ما

از غلغله ی سینه ی پرجوش فغانی

آسوده زگلبانگ هزارست دل ما

بابافغانی
 
۱۳۳۷

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

... که تشنه بودم و نخورد از غرور آب مرا

شکسته دل چو فغانی تلخکام شدم

که پشت دست زدی شکر و گلاب مرا

بابافغانی
 
۱۳۳۸

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

... بهر بهانه قلم زد خط گناه مرا

چه ذره یی تو فغانی که لاف مهر زنی

برو که پایه بلند آمده ست ماه مرا

بابافغانی
 
۱۳۳۹

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

... این نمک بر دل میفشان مردم آسوده را

نامه درد فغانی قابل تحریر نیست

بهر این بیت العمل ضایع مگردان دوده را

بابافغانی
 
۱۳۴۰

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

... دل چه تحمل آورد زمزمه خطیب را

بزم وصال گرم شد خیز فغانی از میان

دانه دل سپند کن جلوه گه حبیب را

بابافغانی
 
 
۱
۶۵
۶۶
۶۷
۶۸
۶۹
۱۸۰