گنجور

 
۶۸۱

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۱

 

... عسس کز ناله ام دیوانه شد می گفت با یاران

که باز آمد شب و افغان آن دیوانه می خیزد

من از خود سوختم نه از تو ای شمع نکورویان ...

... چه یاری باشد این آخر که ناری رحم بر خسرو

چنین کز درد او فغان ز صد بیگانه می خیزد

امیرخسرو دهلوی
 
۶۸۲

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۶

 

... جز حسرت و مردن نبود چاره عشاق

فریاد و فغان عربده حیله گران شد

ای صبر دلم ده قدری بو که توان زیست ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۸۳

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۵

 

... نظر بر من پس از چندین گه افتد

فغان ای جان که در خسرو فراقت

چنان افتاد کاتش در که افتد

امیرخسرو دهلوی
 
۶۸۴

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۹

 

... شک نیست که نشتری چشیده ست

جنگی که فغانش زار باشد

مرهم چو نمی پذیرد این دل ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۸۵

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۰

 

... وه کان پری وش ناگهان زین دیده تر شد نهان

از خسرو آموزد فغان فرهاد اگر اکنون بود

امیرخسرو دهلوی
 
۶۸۶

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۱

 

سال نو است و عشق نو عشرت یار من چه شد

بین که ز زاری و فغان شخص نزار من چه شد

گر فلک ستیزه گر مهر نمای کینه گر ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۸۷

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۹

 

یارب این اندیشه جانان ز جانم چون رود

چون کنم از سینه این آه و فغانم چون رود

نقش خوبان را گرفتم خود برون رانم ز چشم ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۸۸

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۸

 

... درد مشتاق ای به خواب ناز کی دانی تو شرح

داند آن کو گوش بر آه و فغانش می نهد

حرف ناخن پیش سینه قصه دل می نوشت ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۸۹

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۳

 

... دل خلق پاره پاره نگری ز نالش من

که به جز جراحت دل ز فغان زار نامد

بشکست قلب ما را صف کافران غمزه ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۹۰

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۷

 

... باز نامد دل من گر چه به کویت صدبار

شادمان رفت و به فریاد و فغان باز آمد

هر کسم گویم باز آی ازان تا برهی ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۹۱

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۰

 

... کم خشک شد که دیده به روزن نه ایستاد

من جامه چون قبا نکنم کز فغان من

یک جامه درست به یک تن نه ایستاد ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۹۲

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۰

 

... ناچار مردنی بود آن دم که جان رود

هر خامشی که روی تو بیند فغان کند

هر گه که پیر سوی تو آید جوان رود ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۹۳

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۸

 

... گفتی که ناله های فلان گوش من ببرد

آخر چنین چرا همه شب در فغان بود

آن را که میخلی همه شب در میان دل ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۹۴

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۱

 

... از دست دیر آمدن و زود رفتنت

روزی هزار بار دل من فغان کند

خسرو چو در تو می نرسد باری ار به لب ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۹۵

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۹

 

... که بت پرستی در عاشقی روا باشد

فغان ز باد که بوی تو بهر کشتن خلق

همی برد که چو من بیدلی کجا باشد ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۹۶

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۳

 

فغان که جان من از عاشقی به جان آمد

ز دست چشم و دل خویش در فغان آمد

به راه دیدم و گفتم رود به خانه نرفت ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۹۷

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۰

 

... تو خفته می گذر ای ماهروی مهدنشین

که بار بر شتر است و فغان جرس دارد

برفت جان زتن من در آن جهان و هنوز ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۹۸

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۱

 

... گل از جوانی مشغول حسن و خنده زنان

چه آگهست که بلبل چرا فغان دارد

مگر که جان بتوان بردن ای مسلمانان ...

امیرخسرو دهلوی
 
۶۹۹

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۶

 

بیا ساقی و می در ده که گل در بوستان آمد

زجام لاله بلبل مست گشت و در فغان آمد

شرابی خورد غنچه از هوای ابر در پرده ...

امیرخسرو دهلوی
 
۷۰۰

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۵

 

... زان سو نگه کنید که جان که می رود

جانا دلم مبین که چو چاوش در فغانست

این بین که در رکاب و عنان که می رود ...

... گفتی که من جفا نکنم گر نمی کنی

هر روز پیش شاه فغان که می رود

خسرو که می کشد ز تو دامن به حیرتم ...

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۳۳
۳۴
۳۵
۳۶
۳۷
۱۸۰