گنجور

 
۳۴۱

عطار » بلبل نامه » بخش ۲ - رفتن مرغان بحضرت سلیمان علی نبینا و آله و علیه السلام و شکایت نمودن از بلبل

 

... شدند مرغان بدرگاه سلیمان

بر آورده ز دست بلبل افغان

بنالیدند چو نای و می زدند چنگ ...

... نهاده منبرش بر شاخسار است

لییمی ترش روی و پر فغانست

ولیکن مرغکی شیرین زبانست ...

عطار
 
۳۴۲

عطار » اسرارنامه » بخش دوم » بخش ۱ - المقاله الثانیه فی نعت رسول الله صلی الله علیه و سلم

 

... پی او قدسیان گشته فذلک

فغان دربست جبریل امین زود

که ای مهتر زفان بگشای هین زود ...

عطار
 
۳۴۳

عطار » اسرارنامه » بخش دوم » بخش ۲ - در صفت معراج رسول صلی الله علیه و سلم

 

... چو روشن شد ز نور حق حوالی

فغان برداشت روح القدس حالی

که ای سید اگر آیم فراتر ...

عطار
 
۳۴۴

عطار » اسرارنامه » بخش نهم » بخش ۴ - الحکایه و التمثیل

 

... چو مومی بود آن نادان به دستم

فغان زین صوفی در حلم مانده

ولی در حلم خود بی علم مانده ...

عطار
 
۳۴۵

عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل

 

... جهانی خلق می رفتند هر سوی

فغان برداشت این دیوانه ناگاه

که از یک سوی باید رفت و یک راه ...

عطار
 
۳۴۶

عطار » اسرارنامه » بخش چهاردهم » بخش ۴ - الحکایه و التمثیل

 

... نمی یابم یکی هم دم موافق

فغان زین هم نشینان منافق

اگر این کار ما از هم نشین است ...

عطار
 
۳۴۷

عطار » اسرارنامه » بخش پانزدهم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل

 

... زیان آمد همه سود من و تو

فغان از زاد وز بود من و تو

بزادن جمله در شوریم و آشوب ...

... بگو تا چند گاه اندوه و گه غم

فغان از روز و شب وز سال و مه هم

نگردد هیچ صبحی روز نزدیک ...

عطار
 
۳۴۸

عطار » اسرارنامه » بخش هفدهم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل

 

... برون می باید آمد پاک از پوست

فغان و خامشی سودی ندارد

که هستی تو بهبودی ندارد

عطار
 
۳۴۹

عطار » اسرارنامه » بخش هفدهم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل

 

... به سختی درد دندان خاست یک شب

فغان می کرد تا وقت سحرگاه

یکی هاتف زفان بگشاد ناگاه ...

عطار
 
۳۵۰

عطار » اسرارنامه » بخش نوزدهم » بخش ۹ - الحکایه و التمثیل

 

... مدان خون خوردن خود را تنعم

فغان از حرص موش و مور مردم

فغان زین عنکبوتان مگس خوار

همه چون کرکسان در بند مردار

فغان از حرص موش استخوان رند

همه سگ سیرتان زشت پیوند ...

عطار
 
۳۵۱

عطار » اسرارنامه » بخش بیستم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل

 

... دگر ره خروش مستی آمد

فغان می کرد وز هر سوی می رفت

چو باران اشگ او برروی می رفت ...

عطار
 
۳۵۲

عطار » خسرونامه » بخش ۱۶ - آغاز داستان

 

... چو زیر خط نشست آن مشک ماهش

فغان برخاست از خط سیاهش

ز زیبایی که خط او بپیوست ...

عطار
 
۳۵۳

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

... هزاران بلبلان نوبهاری

فغان برداشته بر گل بزاری

گل گلگونه چهره دایهیی داشت ...

... چنان برقی بجان او درآمد

که چون رعدی فغان از وی برآمد

گشاد اشک و بسی فریاد در بست ...

... گلی دیدم چمن آراسته زو

ز هر برگی فغان برخاسته زو

ز بویش بود ریحانی نفس بود ...

... ز تخت زر سوی بامش روان دید

فغان برداشت کاخر این چه حالست

ز کم عقلان چنین حالی محالست ...

... چوباهوش آمد و ناگاه برخاست

فغان از سرو و جوش از ماه برخاست

کله چون کوژبنهاد و کمر بست ...

عطار
 
۳۵۴

عطار » خسرونامه » بخش ۱۸ - خطاب با حقیقت جان در معنی زاری كردن گلرخ

 

... ز سنگ آید برون آن نیز هم نیست

فغان دربست گل کای شب زمانی

دری بگشای و بازم خر بجانی ...

عطار
 
۳۵۵

عطار » خسرونامه » بخش ۲۷ - نامه نوشتن گل به خسرو در فراق و ناخوشی

 

... چه گویم با تو چون می درنگیرد

فغان زین دل که دل میبرنگیرد

مرا گویند بدان بت نامهیی ساز ...

عطار
 
۳۵۶

عطار » خسرونامه » بخش ۲۹ - رفتن خسرو به طبیبی بر بالین گلرخ

 

... به دست خویش بر تن جامه زد چاک

فغان از دایه مسکین برآمد

تو گفتی جان از آن غمگین برآمد ...

... که از تفش تو گویی تخت می سوخت

فغان می کرد که ای دانای راز م

ز حد بگذشت سوز من چه سازم ...

... که آتش در همه پیوند ش افتاد

همه روز و همه شب در فغان بود

دلش در آرزو ی دلستان بود ...

عطار
 
۳۵۷

عطار » خسرونامه » بخش ۳۱ - بیمار گشتن جهان افروز

 

... چو پیدا گشت خسرو از بیابان

فغان برداشت از بالا نگهبان

چو بشنود این سخن خسرو ز بالا ...

عطار
 
۳۵۸

عطار » خسرونامه » بخش ۳۲ - بیمار گشتن جهان افروز

 

... شد از شبرنگ چشمش خاک گلگون

فغان میکرد و میگفت ای گرامی

چرا کردی برفتن تیز گامی ...

عطار
 
۳۵۹

عطار » خسرونامه » بخش ۳۵ - عشرت كردن گل و خسرو باهم

 

... دو دست خویش در گردش کمر ساخت

ز رشک شه فغان برخاست از ماه

که شاهد بود شاهد بازی شاه ...

... ز شاخ سرو طوطی شکرخوار

برآورده فغان از شکریار

چمن از هر طرف چون نخل بندان ...

عطار
 
۳۶۰

عطار » خسرونامه » بخش ۴۳ - آگاهی یافتن شاه اسپاهان از بردن هرمز گل را

 

... بکندی موی و بر سر خاک کردی

برآوردی فغان از دل بزاری

مرا از در برون راندی بخواری ...

عطار
 
 
۱
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۱۸۰