گنجور

 
۳۰۶۱

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

... کنون بگوشه عزلت هوای تنهاییست

بگوش تو نرسید ار فغان من شب هجر

زضعف بود مپندار کز شکیباییست ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۶۲

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

... کجا چو قد تو سروی بباغ کاشغر آید

فغان زترک کماندار تو که از سرشستش

هر آنچه تیر رها شد بسینه کارگر آید ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۶۳

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

چه شد نایی که اندر نی تو را راه فغان گم شد

زدم سردی حدیث اشتیاقت در دهان گم شد ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۶۴

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

... باغبان را خبری می دهد و گلچین را

عندلیبی به گلی گر به فغان می آید

هرکه او حالت طوفانی عشق تو بدید ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۶۵

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴

 

... این خوی تند لازم روی نکو بود

بلبل زدرد تست گل آگه فغان مکن

آن به که کار عاشق بی گفتگو بود ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۶۶

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۸

 

... لیلی بخواب ناز بمحمل خدای را

مجنون براه بادیه تا کی فغان کند

بلبل اگر هزار زبانش بود بباغ ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۶۷

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۲

 

... مردوش در رزم نفس آی و زمیدان برمگرد

دل نیامد در فغان تا زان مژه زخمی نخورد

چنگ تا زخمی نخورد از ناخنی آهی نکرد ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۶۸

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۴

 

... شکر کز تیر نگاهی خسته بود

زآه من افلاکیان اندر فغان

من گمان کردم که آه آهسته بود ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۶۹

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۰

 

... لباس عشق هوس پیشگان چه می پوشند

صبوصفت به فغان مدعی ولی عشاق

چو خم لبالب و در جوش صاف و خاموشند ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۷۰

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۳

 

... عجبی نیست کز او میکشم آزاری چند

دل با فغان و چه خاموش نشیند مجروح

که بود مرهم او نافه تاتاری چند ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۷۱

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۷

 

... که بر می نشیه یا خود باده را بر جام می بندد

حذر زآن غمزه کافر فغان زآن چشم افسونگر

که بیخ کفر می سوزد در اسلام می بندد ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۷۲

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۴

 

... تا ید بیضا کنی معجز موسی بیار

عشق تو تا در دل است منع فغانم نکن

دیگ نیفتد زجوش تانه نشیند شرار ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۷۳

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۲

 

... قصه آن جوی از سرو روان خود بپرس

از غرور حسن ای گل گر فغانم نشنوی

حال زار عندلیب از باغبان خود بپرس ...

... وصفش از آشفته شیرین زبان خود بپرس

شب چو در گوشت رسد ای لیلی افغان جرس

حالت مجنون گهی از ساربان خود بپرس ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۷۴

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۸

 

... یا در میان کاروان بی غلغله ماند جرس

پایی بدامان میکشم در دیده افغان میکشم

فریاد پنهان میکشم چون نیستم فریادرس

دیگر بیاد گلستان بیجا بود آه و فغان

صیاد اگر شد مهربان سازیم با کنج قفس ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۷۵

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۶

 

... منه به جانب محراب عشق روی خضوع

فغان کند دل شیدا ز دیدن رویت

بلی به ناله برآید چو دید مه مصروع ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۷۶

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۴

 

... ولی زخون نتوان شست رنگ خون زآن دست

فغان که سعی دل و دیده هر دو شد باطل

سواره کی خبر از حال خستگان دارد ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۷۷

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۲

 

دل به بر داشت فغانی و گمان کردم

که به غوغای جرس قطع بیابان کردم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۷۸

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۴

 

... نیم مبارز عشق ار زکار زار بنالم

مرا بهار و خزان جمله بی تو صرف فغان شد

نیم چو بلبل کز گل بهر بهار بنالم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۷۹

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۸

 

گلعذاران گلستانی داشتم

بلبلان من هم فغانی داشتم

برق میآید بطوف بوستان ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۸۰

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۵

 

... چند بر دوش مینهی بارم

زین همه ناله و فغان ترسم

که خزان ره برد بگلزارم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۱۵۲
۱۵۳
۱۵۴
۱۵۵
۱۵۶
۱۸۰