گنجور

 
۳۰۴۱

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۴ - سرگذشت شیرین

 

... گهی با بخت و گه با خویش در جنگ

و آوخ آوخ این شور و فغان چیست

مرا این آتش اندر خانمان چیست ...

یغمای جندقی
 
۳۰۴۲

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۵ - حکایت

 

... به یک گردش ز قیدم صید آمال

چو برخی زین نمط آه و فغان کرد

شکایت ها ز بخت و آسمان کرد ...

... نگاه خیره چشم سیاهی

فغان برداشت کاین هم توی دو بود

گروه میخوران را پیشرو بود ...

... نه موسی تا نبلعد رود نیلم

فغان کآوردم این چرخ روانکاه

برون از چاله وافکند درچاه ...

یغمای جندقی
 
۳۰۴۳

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۶ - حکایت

 

... نمی افتادمی آخر بدین روز

فغان از دست این نفس گلنگوز

غرض چون بود سد سوراخ چاره ...

... کشید از سینه ام آتش زبانه

به گردون گرم رو کردم فغان را

کشیدم تا به چه اشک روان را ...

یغمای جندقی
 
۳۰۴۴

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۷

 

... که یارب چند کف مغزی توان خورد

یکی گوید فغان کز گردش هور

فزرت ما بکلی گشت قمصور ...

یغمای جندقی
 
۳۰۴۵

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۷

 

... کنی تا کی مدارا

رها کن اشک و رخصت ده فغان را

فلک داد ای فلک داد

یغمای جندقی
 
۳۰۴۶

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۸

 

... بربط زده بر سنگ

و از پرده دل ره زده آهنگ فغان را

کامشب شب قتل است ...

یغمای جندقی
 
۳۰۴۷

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۱۲

 

... خارزار کفر خرم هم چو خرم گلستان

صد فغان از تقاضای زمان

گلشن اسلام از باد مخالف بی صفاست ...

یغمای جندقی
 
۳۰۴۸

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۱۳

 

... بر همه آل علی قسمت جور و ستم است

ناله بر کش ز دل امکان فغان تا به دل است

خون فشان از مژه تا در مژه آثار نم است ...

یغمای جندقی
 
۳۰۴۹

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۰

 

... ذوالجناح ای ذوالجناح

چون به میدان تاخت تنها خیلها زاشک و فغان

ساختمش از پی روان

سود اشک آخر چه آمد حاصل افغان چه شد

ذوالجناح ای ذوالجناح

چون به میدان تاخت تنها خیلها زاشک و فغان

ساختمش از پی روان

سود اشک آخر چه میدان حاصل افغان چه شد

ذوالجناح ای ذوالجناح ...

یغمای جندقی
 
۳۰۵۰

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۵

 

... با فرش زمین عرش برین است برابر

نسبت به فغان و تن صد پاره او داشت

از لجه خون رستی اگر شعله آذر ...

یغمای جندقی
 
۳۰۵۱

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۵۶

 

... واویلا مرا از جوشن جان

فغان ای آسمان زین شق کمانی

واویلا واویلا صد واویلا ...

... واویلا واویلا صد واویلا

جبین دف سینه طبل افغان چغانه

واویلا ره ماتم ترانه ...

یغمای جندقی
 
۳۰۵۲

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۷۱

 

ای دل به عزا راست کن آهنگ فغان را

کامشب شب قتل است ...

... کامشب شب قتل است

ای مرغ فغان بر چمن قدس گذر کن

وز مهر خبر کن ...

یغمای جندقی
 
۳۰۵۳

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۷۴

 

... بازکش یغما عنان از عرصه این داستان

کز فغان از نهاد انس و جان

رفته رفته شور این ماتم به محشر می کشد ...

یغمای جندقی
 
۳۰۵۴

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۸۲

 

... غلغلی کز سر بریدن شد عیان

از فغان بر سر نه آسمان

ز اتصالش سر بر آمد از زمین ...

یغمای جندقی
 
۳۰۵۵

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

... تو سن باده به زین کش چه سمندی چه ستامی

با دلش هیچ نسنجد چه سرشکی چه فغانی

بر لبش هیچ نگنجد چه سکوتی چه کلامی ...

یغمای جندقی
 
۳۰۵۶

رشحه » شمارهٔ ۲۳ - غزل جفا و جور تو عمری بدین امید کشیدم

 

... ز من بریدی و مهر از تو بی وفا نبریدم

زدی به تیغ جفایم فغان که نیست گناهی

جز این که بار جفایت به دوش خویش کشیدم ...

رشحه
 
۳۰۵۷

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

... پیش از نسیم صبح شکفته است گل بباغ

کاز بلبلان رسید بگوشش فغان غریب

دشمن هر آنچه کرد نه جای شکایتست ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۵۸

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

... بده فرصت که تا بیند تماشایی گل باغت

بیا بلبل بنه از سر تو این آه و فغان امشب

ز آهنگ مخالف ره بگردان مطرب مجلس

نوای راست را در پرده شو تو نغمه خوان امشب

جرس مانند مجنون در بیابان گرم افغان شد

مگر گم کرده راه کوی لیلی ساربان امشب ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۵۹

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

... به چنگ غیر بود زلف یارم آشفته

فغان که رشته عمرم بود به دست رقیب

اگرچه نامه سیاهم ولی خوشم با این ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۶۰

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

زهجر زلف تو گفتم شبی کنیم شکایت

فغان که این شب تیره نمیرسد بنهایت

نمیدهد دلم از دست دامن شب یلدا ...

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۱۵۱
۱۵۲
۱۵۳
۱۵۴
۱۵۵
۱۸۰