صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۲۰
... هر حبابی را درین دریا ز حسن بیحدت
خلوتی با ماه کنعان در ته پیراهنی
هر سپندی را ز یاد روی آتشناک تو ...
... هر سر خاری درین صحرا چو آهو گردنی
جلوه در پیراهن بی جرم یوسف می کند
بر لب دریای غفران تو هر تردامنی ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۳۲
... از صدف بیرون میا تا گوهر غلطان شوی
چون زلیخا دست از دامان یوسف برمدار
تا مگر چون بوی پیراهن سبک جولان شوی
با سر آزاده چون سرو از بهاران صلح کن ...
... پشت پا زن بر فلک تا سرو این بستان شوی
یوسف از زندان قدم بر مسند عزت گذاشت
سعی کن تا از فراموشان این زندان شوی ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۵۳
... جهان از تنگ خلقی بر تو زندانی است پروحشت
وگرنه یوسفستان است اگر خلق حسن داری
به غربت گر شوی قانع گل بی خار می گردد
همان خاری که در پیراهن از شوق وطن داری
مهیا باش زخم گاز را در پرده شبها ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲۰
... می برد باد صبا شب همه شب شهر به شهر
بوی پیراهن یوسف ز گریبان کسی
شور از کشور دلهای پریشان برخاست ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲۸
... همت ما نکشد منت یاری ز کسی
بوی پیراهن یوسف به صبا ارزانی
گر نمی شد ادبم بند زبان می گفتم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۳۲
... می به دست آر که خون در جگر خاک کنی
گله خار ز پیراهن یوسف بیجاست
تا به کی شکوه ز ناسازی افلاک کنی ...
... برگ عشرت مکن ای غنچه که ایام بهار
آنقدر نیست که پیراهن خود چاک کنی
مشو ای گل طرف آن رخ نازک که تری ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - در مدح شاه عباس دوم
... سرفرازست از شهنشاهان عصر آن نامدار
جلوه در پیراهن بی جرم یوسف می کند
هر گناهی را که باشد بخشش او پرده دار ...
... گر درین موسم بهشت عدن گردد آشکار
یوسف گم کرده خود را فرامش می کند
پیر کنعان را به طرف باغ اگر افتد گذار ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - در مدح شاه عباس دوم
... می شود جای عرق خون از مساماتش روان
جلوه در پیراهن یوسف کند تقصیر ما
عفو او آنجا که گردد پرده دار مجرمان ...
... در شکست قلب دشمن یکدلند و یکزبان
یوسفستانی است عالم را ز اخلاق جمیل
دیده بد دور باد از این سلیمان زمان ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در مدح شاه عباس دوم
... زمین را کند بحر گوهر شکوفه
ز پیراهن یوسفی مغزها را
به هر جلوه سازد معطر شکوفه ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در موعظه و تخلص به مدح نبی اکرم (ص)
... بادپیمایی کنی تا چند چون دست چنار
آرزو تا چند ریزد خار در پیراهنت
شعله ای بر خارخار آرزوی دل گمار ...
... عاشق پر دل نیندیشد ز تیغ آبدار
ارمغانی بهر یوسف بهتر از آیینه نیست
چهره دل را مصفا ساز از گرد و غبار ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۰۰
... هر کجا حرفی ازان چاک گریبان بگذرد
قصه پیراهن یوسف به کوتاهی کشد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۸۸
... به جان خرسندی از جانان به آن ماند که یعقوبی
دهد از دست یوسف را و در پیراهن آویزد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۷۳
یوسف من از زلیخا مشربان دامن بکش
سر به کنعان حیا چون بوی پیراهن بکش
از کجی های تو دشمن بر تو می یابد ظفر ...
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۱۰
... که دایم شیشه ها را جا بود نزدیک ساغرها
ز مروارید شبنم تاکهای سبز پیراهن
کنند آرایش دخترچه های خود چو مادرها ...
... برادر خواند طغرا اهل عالم را ز خونگرمی
چو یوسف عاقبت آزارها دید از برادرها
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳
... دست امید باز ندارم ز دامنت
پیراهن حیات مرا گر قبا کنند
داغم ازین زیان که چرا اهل کاروان
یوسف برند جانب مصر و رها کنند
شاید ز عیبجویی بیگانه وا رهم ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶
... رحمتی کو که رگ ابر بلا بگشاید
بوی پیراهن یوسف به صبا باز دهند
هر کجا یوسف من بند قبا بگشاید
گر بود بوی سر زلف تو همراه صبا ...
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶
... دست آنم کو که صبح وصل گیرم دامنی
یوسف من بوی پیراهن ز من دارد دریغ
پیر کنعان ورنه بویی یافت از پیراهنی
قدسی مشهدی » ساقینامه » بخش ۱۸
... ز مضمون بیگانه تا آشنا
ز پیراهن خود نیم بی هراس
بلایی بود دشمنی در لباس ...
... به مهر برادر چرایی اسیر
بخوان قصه یوسف و پند گیر
صدف گرچه سر برده در زیر آب ...
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۵۷ - آمدن فصل بهار
... غزلخوانان و لیکن عاشقانه
ز پیراهن هزاران یوسفستان
برآرد غنچه از گلهای خندان ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۸
... غربتم گرد ملالت ز وطن بیش افزود
یوسفی بودم و از چاه به زندان رفتم
از ملاقات من احباب ملال افزودند
گرچه چون باد صبا جانب بستان رفتم
بوی پیراهن یوسف شدم و بی اثرم
هرزه بود این که من از مصر به کنعان رفتم ...