گنجور

 
۲۹۰۱

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در مرثیهٔ برادر خود میگوید

 

... بی سرو و قد و بی گل رویش بصبح و شام

دارد بلب تذرو فغان و هزار حیف

ای شاخ گل که چون تو گلی این چمن نداشت ...

آذر بیگدلی
 
۲۹۰۲

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

... از غصه به من شبی عجب می گذرد

گر دم نزنم فغان که غم می کشدم

ور شکوه کنم آه که شب می گذرد

آذر بیگدلی
 
۲۹۰۳

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱

 

... گاه چون عندلیب گرم خروش

گه چو پروانه از فغان خاموش

بود آشفته مرد آزاده ...

... که ببندم زبانش از گفتار

سر کند شیون و خروش و فغان

چون ز غازی ستم رسیده مغان

ز فغان او نبسته لب ناگاه

پدر و مادرش شوند آگاه ...

آذر بیگدلی
 
۲۹۰۴

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۱۲

 

... بافسانه خوانی و رامشگری

سپاه و رعیت ازو در فغان

گرفتی از این و ندادی بآن ...

آذر بیگدلی
 
۲۹۰۵

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۲۳ - حکایت

 

... چو افتاد آن نخل از آن بوستان

برآمد فغانش که ای دوستان

مرا ناله کی از درخت افگن است ...

آذر بیگدلی
 
۲۹۰۶

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۳۹ - حکایت

 

... که افگندی آتش به جان تذرو

به گلبن چنان گاه کردی فغان

که بلبل گل آوردیش ارمغان ...

آذر بیگدلی
 
۲۹۰۷

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۴۴ - حکایت

 

... چو منقار کبکان کنم سرخ رنگ

برآید چو از طبل بازش فغان

ز تیهو و کبک آرمش ارمغان ...

آذر بیگدلی
 
۲۹۰۸

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۴۹ - حکایت

 

... سراسر دوان دررکابش سران

زن پیری از شه فغان در گرفت

سر راه بر شاه و لشکر گرفت ...

آذر بیگدلی
 
۲۹۰۹

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۵۸ - حکایت

 

... از فلک دارم بسینه سوزها

آه ازین شبها فغان زین روزها

جانم از این محنت و اندوه کاست ...

آذر بیگدلی
 
۲۹۱۰

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

... ندیده عاشقی و طفلی و نمی دانی

فغان و ناله ای غیر از خروش و زاری ما

به خویش دشمن و با خصم دوستیم رفیق ...

رفیق اصفهانی
 
۲۹۱۱

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

... که رسم دلبری از ماه من پری آموخت

فغان از آن مه نامهربان که استادش

نه مهرورزی و نه بنده پروری آموخت ...

رفیق اصفهانی
 
۲۹۱۲

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

... پای گران رکابت دست سبک عنانت

در کوی یار افغان کم کن رفیق ترسم

رنجد لطیف طبعش از ناله و فغانت

رفیق اصفهانی
 
۲۹۱۳

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

... رفیق از هجر آن نامهربان ماه

همه شب کار من آه و فغان است

رفیق اصفهانی
 
۲۹۱۴

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

... شربتی ده که دوای دل بیمار اینست

گفت از سینه فغان من و دل هرکه شنید

در قفس ناله ی مرغان گرفتار اینست ...

رفیق اصفهانی
 
۲۹۱۵

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

... که حسن ما و تو در زاری و دلازاریست

رقیب با سگ او یار شد فغان که مرا

گذار از آن سر کو بعد از این بدشواریست ...

رفیق اصفهانی
 
۲۹۱۶

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

... چو بلبل گل از آن رخ ناله برداشت

چو قمری سرو از آن قامت فغان کرد

هزاران روز شب کردی به اغیار ...

رفیق اصفهانی
 
۲۹۱۷

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

... به یکدل نیست کان غم جا ندارد

فغان کان شوخ بی پروا ز جوری

کشد وز کشتنم پروا ندارد

ز افغانم خبر پنداریش نیست

ز آه من حذر گویا ندارد ...

رفیق اصفهانی
 
۲۹۱۸

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

فغان که مدعیان از منت جدا کردند

مرا به درد جداییت مبتلا کردند ...

... که از نظاره ی روی تو منع ما کردند

زسست مهری مه طلعتان فغان کاین قوم

به کس نه مهر نمودند و نه وفا کردند ...

رفیق اصفهانی
 
۲۹۱۹

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

... که غیر از این هنر از من هنر نمی آید

فغان ز سختی آن دل که نرم کردن آن

ز ناله ی شب و آه سحر نمی آید ...

رفیق اصفهانی
 
۲۹۲۰

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

... کز ته آن سر به روز محشر برخواهیم کرد

از فغان هر کس که منع ما کند بی او رفیق

ما به رغمش بیشتر از پیشتر خواهیم کرد

رفیق اصفهانی
 
 
۱
۱۴۴
۱۴۵
۱۴۶
۱۴۷
۱۴۸
۱۸۰