گنجور

 
۲۶۱

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴ - در ستایش ابو المظفر اخستان شروان شاه

 

... چنگ همچون جره باز ازرق و کبکان بزم

دل بر آن ازرق وش بلبل فغان افشانده اند

پس در آن مجمر که در تربیع منقل کرده اند ...

خاقانی
 
۲۶۲

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۷ - در وصف خاک مقدسی که از بالین حضرت ختمی مرتبت آورده بود

 

... اشک من در رقص و دل در حال و ناله در سماع

من دریده خرقه صبر و فغان آورده ام

زردی زر شادی دلهاست من دلشاد از آنک ...

خاقانی
 
۲۶۳

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۲ - در ستایش مظفر الدین قزل ارسلان ایلدگز

 

... نشگفت که چون نمک بر آتش

لب را مدد از فغان ببینم

از جفتی غم به باد غصه ...

... نشگفت که چون نمک بر آتش

لب را مدد از فغان ببینم

کیوان به کناره بینم ار چه ...

خاقانی
 
۲۶۴

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۶ - در شکایت از جهان و نعت خاتم پیغمبران

 

... زنبور خانه طمع آلوده شد مشور

زنبور وار بیش مکن زین و آن فغان

هم جنس در عدم طلب اینجا مجوی از آنک ...

خاقانی
 
۲۶۵

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۳ - مطلع دوم

 

... گوشت جدا کی شود از استخوان

چون کنم افغان که ز تف جگر

سوخته شد در دهن من فغان

در بصرم سفته شده است آفتاب ...

خاقانی
 
۲۶۶

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۳ - در مدح ابو المظفر شروان شاه اخستان بن منوچهر

 

... ما به بوسه بر لب ساقی شده فندق شکن

او فغان زان پسته شکرفشان انگیخته

خورده می چندان به طاس زر که بر قرطاس سیم ...

خاقانی
 
۲۶۷

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۵ - مطلع سوم

 

... آب و سنگم داده ای بر باد و من پیچان چو آب

سنگ در بر می روم وز دل فغان انگیخته

از لبت چون گل شکر خواهم که داری در جواب ...

خاقانی
 
۲۶۸

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۶ - این مرثیه را از زبان قرة العین امیر رشید فرزند خود گوید

 

... خون بگریید که رد خون قضایید همه

فزع مادر و افغان پدر سود نداشت

بر فغان و فزع هر دو گوایید همه

چون کلید سخنم در غلق کام شکست ...

خاقانی
 
۲۶۹

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۹ - در مرثیهٔ وحید الدین شروانی

 

جان سگ دارم به سختی ورنه سگ جان بودمی

از فغان زار چون سگ هم فرو ناسودمی

ورنه جانم آهنین بودی به آه آتشین ...

خاقانی
 
۲۷۰

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۴

 

از آتش عشق آب دهانم همه سال

در آب چو آتش به فغانم همه سال

بر خاک چو باد بی نشانم همه سال ...

خاقانی
 
۲۷۱

خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳ - در مدح سلطان مظفر الدین قزل ارسلان

 

... کاس می و قول کاسه گر خواه

چون کوس پگه فغان برآورد

بربط که به طفل خفته ماند ...

خاقانی
 
۲۷۲

خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۷ - در مدح جلال الدین شروان شاه اخستان

 

... بل دوم مهدیش خوان در شرق و غرب

کوس را دیدی فغان برخاسته

بانگ مرغان بین چنان برخاسته ...

... نای بی گوش و زبان بسته گلو

از ره چشمش فغان برخاسته

چنگ بین چون ناقه لیلی وز او ...

... تا دم من گوش من هم نشنود

سوی لب راه فغان در بسته ام

تا نیاید غور این غم ها پدید ...

خاقانی
 
۲۷۳

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - در مدح سلطان جلال الدین ابو المظفر شروان شاه اخستان

 

... از برونم زبان فروبندد

وز درونم فغان برانگیزد

تب پنهانی غم تو مرا ...

خاقانی
 
۲۷۴

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - در مدح ملک الوزراء مختار الدین

 

... گرنه پیش از لب زبان دربستمی

پرده خاقانی افغان می درد

کاشکی راه فغان دربستمی

گر هم از دستور دستوریستی ...

خاقانی
 
۲۷۵

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶ - در مرثیهٔ خاقان اعظم منوچهر پسر فریدون شروان شاه

 

... از جور این سپهر که کژ چون دم سگ است

چون سگ فغان زار سحرگه برآورید

ای روزتان فروشده حق است اگر چو شب ...

خاقانی
 
۲۷۶

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸ - در مرثیهٔ خواجه ابوالفارس

 

... که بر این سبز تخت نرد گذشت

به فغانم ز روزگار وصال

که چو باد آمد و چو گرد گذشت ...

خاقانی
 
۲۷۷

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۹ - در مرثیهٔ فرزند خود رشید الدین

 

... تا به تیر سحری دست قدر بربندیم

گه چو سوفار دهان وقت فغان بگشاییم

گه چه پیکان کمر از بحر حذر بربندیم ...

خاقانی
 
۲۷۸

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۰ - در مدح منوچهر شروان شاه برای بستن سد باقلانی

 

... چندان برآمد از جگر آب ناله ها

کافاق گشت زهره شکاف از فغان آب

شه رای کرد چون که علی الله آب دید ...

خاقانی
 
۲۷۹

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۶۱ - در مرثیهٔ اهل بیت خود

 

... ایشان چه کرده اند بگو تا من آن کنم

آتش کجا در آب فتد چون فغان کند

در آب چشم از آتش سودا من آن کنم ...

خاقانی
 
۲۸۰

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۵۱ - در هجو

 

... دو رفاده ز پرنیان بینی

چون طبق بر طبق زنند افغان

در طبق های آسمان بینی

کوس کوبی است این کوبی

که همه عالمش فغان بینی

ای برادر بیا و جلدی کن ...

خاقانی
 
 
۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۸۰