گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سنایی

سلوتی نیست روح را از کس

سلوت روح خلوت آمد و بس

دهر بد رای و خلق بد بینند

راهت این است و مردمان اینند

یا به خلوت به خوش دلی تن زن

یا بر اینها نشین و جان می‌کن

کی فروشد خرد به رستهٔ جان

آب سی‌ساله را به تایی نان

مگس و گربه سوی خوان پویند

سگ و زاغند کاستخوان جویند

گربه از بهر لقمه‌ای خواری

می‌کشد با خروش و با زاری

گربه از بهر لقمه جور برد

ببر و شیر و پلنگ خود بدرد

باز شیر درنده در صحرا

گورخر را همی درد تنها

 
sunny dark_mode