گنجور

 
سنایی

دید یک شب به خواب عبداللّٰه

پدر خویش را عُمر ناگاه

گفت یا میر عادل خوش خوی

حال خود با من این زمان برگوی

با تو ایزد چه کرد بر گو حال

بعد از این مدّت دوازده سال

گفت از آن روز باز تا امروز

در حسابم کنون شدم پیروز

کار من صعب بود با غم و درد

عاقبت عفو کرد و رحمت کرد

گوسفندی ضعیف در بغداد

رفت بر پول و ناگهان بفتاد

گشت رنجور و پای وی بشکست

صاحب وی به دامنم زد دست

گفت انصاف من بده بتمام

که تو بودی امیر بر اسلام

تا به امروز من دوازده سال

بوده‌ام مانده در جواب سؤال

ای ستوده شه نکو کردار

باز پرسند از تو این مقدار

چون چنین بُد خطاب با عمری

چه رود روز حشر با دگری

هان و هان تاز خود نگردی مست

ورنه گردی به روز محشر پست

ای ز انصاف ملک دلکش‌تر

همه کس بر تو خوش رهی خوشتر

آنت خواهم که هرکجا پویند

همه نیکان ترا نکو گویند

بهر رغم ستم‌گرایان را

الکنی کن عمرستایان را

عدل عمّر چو ظلم با عدلت

بذل حاتم چو بخل با بذلت

عدل تایید جاه شاه بُوَد

غبغب اندر گلو چه جاه بود

آن چنان داد کن که از پی داد

کس ز عدل عُمر نیارد باد

خوش بود خاصه از جهانگیران

رحمت طفل و حرمت پیران

آن چنان باد پادشاهی تو

که نخواهد عدوت و خواهی تو

دولتت با دوام مقرون باد

سایل درگه تو قارون باد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]