گنجور

 
سنایی

از خدای آمده بر جانت

به رسالت به شهر ویرانت

بی‌خودی تخت و بی‌کلاهی تاج

لشکرش رعب و مرکبش معراج

سیرت و خلق او مؤکّدِ حلم

خرد و جان او مؤیّدِ علم

پشت احمد چو گشت محرابی

پیش روی آمدی چو اعرابی

شده جبریل در موافقتش

بدوی صورت از موافقتش

جبرئیل از پی دعا کردن

راست انگشت و خم سر و گردن

که نمودی چو شرقی از غربی

رای او روی دحیة الکلبی

از گریبان بعث سر بر کرد

دامنِ شرع پر ز گوهر کرد

کرده پیشش نثار در محشر

هشت حمال عرش و هفت اختر

 
 
 
گلها برای اندروید
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]