گنجور

 
سنایی

تا به حشر ای دل ار ثنا گفتی

همه گفتی چو مصطفا گفتی

نام او بردی از جهان مندیش

حور دندان کنان خود آید پیش

دوزخ از نام او چنان برمد

که ز لاحول دیو جان برمد

هرچه خواهی درایت او دان

وآنچه یابی عنایت او دان

عقل از آن نامدار مشهور است

که در آن کارگاه مزدور است

جان از آن در میان عزّ و بقاست

که از آن روی در امید لقاست

جان که آن روی را نخواهد دید

نیست جان بلکه پارگین پلید

خاک او باش و پادشاهی کن

آنِ او باش و هرچه خواهی کن

هرکه چون خاک نیست بر درِ او

گر فرشته‌ست خاک بر سر او

عقل چون برد شخص او را نام

نفس کلی زبان کشد در کام

عقل کل بی‌بهاش چیز نشد

تا نشد چاکرش عزیز نشد

زین در ار هیچ عقل بگریزد

همچو پرده‌اش فلک برآویزد

عقل و جان را به دولت احمد

از بقا ساختند حصن ابد

جوهرش چون زکان کن بگسست

در کمرگاه آسمان زد دست

ز آسمان گرچه برفراز نشد

تا زمینش نکرد باز نشد

که در آمد به جز محمد حُر

از جهان تهی به عالم پُر

کیست جز وی بگو شفیع رسل

بر سر جِسر نار و بر سرِ پل

گفته در گوش جانش حاجبِ بار

کای شهنشه سر از گلیم برآر

ای به یاقوت گفتن و کردن

گردنان را میان جان گردن

پنج نوبت زدند بر عرشت

ساختند از جهان جان فرشت

فرش را در جهان جان گستر

عرش چون فرش زیر پای آور

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]