گنجور

 
سنایی

چون ز درگاهِ تست گو می‌مال

خواب را زیر پای خیل خیال

همچو شمع آنکه را نماند منی

در تو خندد چو گردنش بزنی

با تو با جاه و عقل و زر چکنم

دین و دنیا تویی دگر چکنم

تو مرا دل ده و دلیری بین

رو به خویش خوان و شیرین بین

گر ز تیر تو پُر کنم ترکش

کمر کوه قاف گیرم کش

یار آنی که بی‌خرد نبوَد

وان آنی که آنِ خود نبوَد

من چو درمانده‌ام درم بگشای

ره چو گم کرده‌ام رهم بنمای

هیچ خودبین خدای بین نبود

مرد خود دیده مرد دین نبود

گر تو مرد شریعت و دینی

یک زمان دور شو ز خود بینی

ای خداوند کردگار غفور

بنده را از درت مگردان دور

بستهٔ خویش کن ببُر خوابم

تشنهٔ خویش کن مده آبم

دل از این و از آن چه باید جست

درد خود رهنمای مقصد تست

عمر ضایع همی کنی در کار

همچو خر پیش سبزه بی‌افسار

گرد هر شهر هرزه می‌گردی

خر در آن ره طلب که گم کردی

خر اگر در عراق دزدیدند

پس ترا چون به یزد و ری دیدند

پُل بود پیش تا نگردی کل

چون شدی کل ترا چه بحر و چه پُل

اندرین ره ز داد و دانش خویش

بار ساز و ز هیچ پل مندیش

قصد کشتی مکن که پر خطرست

مرد کشتی ز بحر بی‌خبرست

گرچه نو خیز و نو گرفت بود

بط کشتی طلب شگفت بود

بچهٔ بط اگر چه دینه بود

آب دریاش تا به سینه بود

تو چو بط باش و دنیی آب روان

ایمن از قعر بحر بی‌پایان

بچهٔ بط مین بحر عمان

خربطی باز گشته کشتی‌بان

یارب این خربطان عالم را

کم کن از بهر عزّ آدم را

قدم ار در ره قِدم داری

قُلزمی را ز دست نگذاری

قدمی را که با قِدم بقل‌ست

سطح بیرونی محیط پل‌ست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]