گنجور

 
سنایی

خر بود خادمی ولی کاهل

که به کار اندرون بود مُنبل

اسب زن باشد ای به دانش فرد

مرد را اسب و زن بود در خورد

استر آنرا که زن بود حامل

بد بُوَد بچه نایدش حاصل

شتر آید ترا سفر در خواب

سفری سهمناک پر غم و تاب

گاو باشد دلیل سالِ فراخ

به برِ پادشا شود گستاخ

گو سپندت بود غنیمت و مال

اقتضا زان کند فراخی سال

بز کسی کو دنیّ و بد گوهر

پر خروش و به کار در سر شر

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]