گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

بسیار ز عاشقیت غمها خوردم

در هجر بسی شب که به روز آوردم

رنج دل و خون دیده حاصل کردم

گر جان برم از دست تو مرد مردم

مجیرالدین بیلقانی

گفتم که به مهر یار دل بسپردم

از هجر نگویم ار ساید خردم

این گفتم و چون فراق او روی نمود

بس گریه که من به خنده بیرون بردم

عطار

در هر سخنی که سر بدان آوردم

تا سر ننهم دران سخن سرکردم

آخر چه دلی بود که آن خون نشود

دردش نکند این سخن پُر دردم

اوحدالدین کرمانی

از عشق تو گرچه با دل پُر دردم

ممکن نبود کز در تو برگردم

تن دادم و [نیز] هرچه کردی کردم

گر برگردم ازین سخن نامردم

کمال‌الدین اسماعیل

من دوش بآرزوی رویت هر دم

در رنگ گل و باده نگه می کردم

با ساغر و با رباب تا روز فراخ

بر یاد رخت می زدم و می خوردم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه