گنجور

 
سنایی

برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زنده‌ام

ورچه آزادم ترا تا زنده‌ام من بنده‌ام

مهر تو با جان من پیوسته گشت اندر ازل

نیست روی رستگاری زو مرا تا زنده‌ام

از هوای هر که جز تو جان و دل بزدوده‌ام

وز وفای تو چو نار از ناردان آگنده‌ام

عشق تو بر دین و دنیا دلبرا بگزیده‌ام

خواجگی در راه تو در خاک راه افگنده‌ام

تا بدیدم درج مروارید خندان ترا

بس عقیقا کز دریغ از دیده بپراکنده‌ام

تا به من بر لشگر اندوه تو بگشاد دست

از صلاح و نیکنامی دستها بفشانده‌ام

دست دست من بد از اول که در عشق آمدم

کم زدم تا لاجرم در ششدره درمانده‌ام

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر شاهی

من که چون شمع از غمت با سوز دل در خنده‌ام

نیست تدبیری به غیر از سوختن تا زنده‌ام

همچو مجمر، سینه‌ای پرآتش و انفاس خوش

همچو ساغر، با دل پرخون و لب پرخنده‌ام

گر به شمشیر سیاست می‌نوازی، حاکمی

[...]

جامی

نیستم چون یار ترکی‌گو ولی تا زنده‌ام

چشم ترک و لعل ترکی‌گوی او را بنده‌ام

ریزم از شیرین‌زبانی در سخن شکر ولی

پیش آن لب از زبان خویشتن شرمنده‌ام

نیست این شکل هلالی زخم ناخن بر تنم

[...]

اهلی شیرازی

همدمان رفتند و من از همرهان وامانده ام

میرم از این غم که بی یاران چرا من زنده ام

تاب وصلم نیست ایمه چون زیم در هجر تو

وای بر مردن چو من در زندگی وامانده ام

داغ سودای غمت دیوانه کردم ای پری

[...]

شاهدی

دل ز کار و بار عالم سر به سر برکنده‌ام

می‌کشم بار غمت از جان و دل تا زنده‌ام

گرچه می گردد صراحی دم به دم بر جان من

چون قدح خونم خورد آن لعل من در خنده‌ام

نی شکر اشکسته شد آنگه ز لعلت کام یافت

[...]

صائب تبریزی

بی‌تن خاکی چو نام نیکمردان زنده‌ام

سال‌ها شد این لباس عاریت را کنده‌ام

گرچه برگ من زبان شکر و بار افتادگی است

همچنان از حسن سعی باغبان شرمنده‌ام

بس که چون یوسف گران بر خاطراخوان شدم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه