برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زندهام
ورچه آزادم ترا تا زندهام من بندهام
مهر تو با جان من پیوسته گشت اندر ازل
نیست روی رستگاری زو مرا تا زندهام
از هوای هر که جز تو جان و دل بزدودهام
وز وفای تو چو نار از ناردان آگندهام
عشق تو بر دین و دنیا دلبرا بگزیدهام
خواجگی در راه تو در خاک راه افگندهام
تا بدیدم درج مروارید خندان ترا
بس عقیقا کز دریغ از دیده بپراکندهام
تا به من بر لشگر اندوه تو بگشاد دست
از صلاح و نیکنامی دستها بفشاندهام
دست دست من بد از اول که در عشق آمدم
کم زدم تا لاجرم در ششدره درماندهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عمیقترین احساسات عشق و وابستگی نسبت به محبوب است. شاعر به صراحت میگوید که تا زنده است، دلش از مهر معشوق جدا نخواهد شد و هرچند در ظاهر آزاد به نظر میآید، در واقع بنده عشق محبوبش است. او بیان میکند که عشق و محبت محبوبش از ازل با جانش پیوند خورده و هیچ راه رستگاری جز او برایش وجود ندارد. شاعر به وفاداری خود نسبت به معشوق اشاره میکند و میگوید که حتی از دنیا و دین به خاطر عشق او گذشته است. او تمام دردها و مشکلاتش را در راستای عشق میپذیرد و در نهایت به احساس درماندگی و ضعف خود در این راه اعتراف میکند.
هوش مصنوعی: من هیچگاه از عشق تو دل نمیکنم و تا زمانی که زندهام، به تو وابستهام. حتی اگر آزاد باشم، باز هم بنده و پیرو تو هستم.
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو از ابتدا با وجود من گره خورده است و تا زمانی که زندهام، هیچ راهی برای نجات و رهایی از آن ندارم.
هوش مصنوعی: من از محبت و عشق هر کسی جز تو دلتنگ و خستهام و وفای تو را مثل آتش از آتشنشانان پرورش یافتهام.
هوش مصنوعی: عشق تو را انتخاب کردهام و برای آن از دین و دنیای خود گذشتهام. به خاطر تو، با افتادگی و تواضع در راه تو قدم گذاشتهام.
هوش مصنوعی: وقتی مروارید خندان تو را دیدم، تمام احساسات و حسرتهایم بر اثر این دیدار از چشمهایم بیرون ریخت.
هوش مصنوعی: از زمانی که غم تو بر قلبم حاکم شده، دیگر هیچ تلاشی برای خوبی و نیکنامی انجام ندادهام و دست از همه چیز کشیدهام.
هوش مصنوعی: از همان ابتدا که وارد دنیای عشق شدم، دیگر نتوانستم به خوبی عمل کنم و در نهایت به وضعیتی ناامیدانه رسیدم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من که چون شمع از غمت با سوز دل در خندهام
نیست تدبیری به غیر از سوختن تا زندهام
همچو مجمر، سینهای پرآتش و انفاس خوش
همچو ساغر، با دل پرخون و لب پرخندهام
گر به شمشیر سیاست مینوازی، حاکمی
[...]
نیستم چون یار ترکیگو ولی تا زندهام
چشم ترک و لعل ترکیگوی او را بندهام
ریزم از شیرینزبانی در سخن شکر ولی
پیش آن لب از زبان خویشتن شرمندهام
نیست این شکل هلالی زخم ناخن بر تنم
[...]
همدمان رفتند و من از همرهان وامانده ام
میرم از این غم که بی یاران چرا من زنده ام
تاب وصلم نیست ایمه چون زیم در هجر تو
وای بر مردن چو من در زندگی وامانده ام
داغ سودای غمت دیوانه کردم ای پری
[...]
دل ز کار و بار عالم سر به سر برکندهام
میکشم بار غمت از جان و دل تا زندهام
گرچه می گردد صراحی دم به دم بر جان من
چون قدح خونم خورد آن لعل من در خندهام
نی شکر اشکسته شد آنگه ز لعلت کام یافت
[...]
بیتن خاکی چو نام نیکمردان زندهام
سالها شد این لباس عاریت را کندهام
گرچه برگ من زبان شکر و بار افتادگی است
همچنان از حسن سعی باغبان شرمندهام
بس که چون یوسف گران بر خاطراخوان شدم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.