گنجور

 
سلیم تهرانی

ناله ای از من به کام دل نشد انگیخته

سرمه پنداری به خاک من چو زاغ آمیخته

از نصیحت آن که آموزد ترا سنگین دلی

بیضه ی فولاد را با موم سازد ریخته

در محبت مطلب از آن جو که کام کس نداد

گنج پیدا می شود اینجا ز خاک بیخته

گر محیط عشق در جوش آید، از هر قطره ای

می شود چون آسمان چندین حباب انگیخته

عمرها شد تا سلیم از هم جدا افتاده ایم

دوستان چون دانه های سبحه ای بگسیخته

 
sunny dark_mode