گنجور

 
سلیم تهرانی

چند باشد ز گلشن افلاک

همچو آتش نصیب ما خاشاک

می کنم در غبار خاطر خود

آرزوهای کشته را در خاک

چون خورد نان خلق، دندان را

می کنم چوبکاری از مسواک

چیست دانی جوانی و پیری؟

اول بنگ و آخر تریاک

گر جهان زهر حسرتم بچشد

افکند هفت پوست از افلاک

سایه ی گل سلیم از بلبل

کم مباد از سر تو سایه ی تاک

 
 
 
عنصری

چون مراغه کند کسی بر خاک

چون برد خاک او چه دارد باک

مسعود سعد سلمان

گر کنم جامه ها ز پیری چاک

زآن ندارد به جبه پیری باک

گر نشاطی که در تن آمده بود

به جوانی نشد به پیری پاک

مژده مرگ پیری آرد و بس

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
ابوالفرج رونی

ای چو نام تو اعتقاد تو پاک

انجم همت تو بر افلاک

غایت شادی تو از رادی

غارت رادی تو از املاک

جرم خوان قمر ترا سفره

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه