گنجور

 
سلیم تهرانی

راه شوقی نسپردم افسوس

خجل از پای خودم چون طاووس

همت عشق نخواهد افسر

چه کند مرغ چمن تاج خروس

چند باشیم ز تنگی جهان

زنده در گور چو شمع فانوس

نیست گلزار به سامان دلم

بس که چیدم ز لبش غنچه ی بوس

گر کنم در شب وصلش افغان

ناله ام کفر بود چون ناقوس

به فلک رفت سلیم از دل ما

مسند عشق چو تخت کاوس

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
بلند اقبال

خواست از دولب او یک بوس

زیر لب خنده زد و گفت افسوس

ای بسا جان که رودبر کف دست

می کنی جانی اگر قیمت بوس

ای سیه زلف توچون پر غراب

[...]

میرزا حبیب خراسانی

نوبتی صبح فرو کوفت کوس

رفت شب تیره بچهر عبوس

باده کشان را رسد از عرش دل

نغمه سبوح ز بانگ خروس

بر در میخانه دل حلقه زد

[...]

ملک‌الشعرا بهار

زال خندان به تماشای عروس

آن جفاپیشه رخ از قهر عبوس

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه