گنجور

 
سلیم تهرانی

در قید محبت دل ناشاد نباشد

یک صید ندیدیم که آزاد نباشد

دل محکم اگر نیست، چه از دست گشاید

تیغ از چه توان ساخت چو فولاد نباشد

از آه اسیران بود این گردش افلاک

کشتی نرود راه، اگر باد نباشد

نازم به دبستان تو ای عشق که خود را

تعلیم دهد طفل، گر استاد نباشد

بر گفته ی احباب بسی گوش نهادیم

حرفی نشنیدیم که در یاد نباشد

انکار بت و عشق برهمن نتوان کرد

حسنی نبرد دل که خداداد نباشد

بی عشق چه از ناخن تدبیر گشاید

کاری نکند تیشه چو فرهاد نباشد

دل را که سلیم از غم عشق است خرابی

بهتر همه آن است که آباد نباشد

 
 
 
سید حسن غزنوی

صدری که چنان هرگز یک راد نباشد

شادیش مبادا که بدو شاد نباشد

فرعی ندهد عمر کزو مایه نگیرد

اصلی نکند تیغ چو پولاد نباشد

فریاد رس خلق جهان است و ز جودش

[...]

امیرخسرو دهلوی

سروی چو تو در خلخ و نوشاد نباشد

این نازکی اندر گل و شمشاد نباشد

چون تو خوشی، ای دوست، به ویرانی دلها

آبادتر آن سینه که آباد نباشد

غمها خورم و ناله به گوشت نرسانم

[...]

وحشی بافقی

گل چیست اگر دل ز غم آزاد نباشد

از گل چه گشاید چو دلی شاد نباشد

خواهم که ز بیداد تو فریاد برآرم

چندان که دگر طاقت فریاد نباشد

شهری که در او همچو تو بیدادگری هست

[...]

سحاب اصفهانی

چندیست فلک را سر بیداد نباشد

داند که تو را حاجت امداد نباشد

از ساحت گلزار کس این فیض نیابد

این منزل خوش خانه ی صیاد نباشد

معمورتر از مملکت عشق ندیدم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه