گنجور

 
سلیم تهرانی

در قید محبت دل ناشاد نباشد

یک صید ندیدیم که آزاد نباشد

دل محکم اگر نیست، چه از دست گشاید

تیغ از چه توان ساخت چو فولاد نباشد

از آه اسیران بود این گردش افلاک

کشتی نرود راه، اگر باد نباشد

نازم به دبستان تو ای عشق که خود را

تعلیم دهد طفل، گر استاد نباشد

بر گفته ی احباب بسی گوش نهادیم

حرفی نشنیدیم که در یاد نباشد

انکار بت و عشق برهمن نتوان کرد

حسنی نبرد دل که خداداد نباشد

بی عشق چه از ناخن تدبیر گشاید

کاری نکند تیشه چو فرهاد نباشد

دل را که سلیم از غم عشق است خرابی

بهتر همه آن است که آباد نباشد