گنجور

 
سلیم تهرانی

از بس که مرا بخت زبون شور برآمد

گر دانه فشاندم به زمین، مور برآمد!

خمیازه کشان رفت دل از بزم وصالش

شد مست به میخانه و مخمور برآمد

چون دید گرانباری سامان تجلی

فریاد ز درد کمر از طور برآمد

با خرمن ما هیچ مپرسید چها کرد

آن برق که از خوشه ی انگور برآمد

هر خار درین باغ بود غنچه ی گل را

نیشی که ز دنباله ی زنبور برآمد

شد صرف ره عشق، بنازم سر خود را

این نغمه سلیم از سر منصور برآمد

 
 
 
مولانا

مهتاب برآمد کلک از گور برآمد

وز ریگ سیه چرده سقنقور برآمد

آنک از قلمش موسی و عیسیست مصور

از نفخه او دمدمه صور برآمد

در هاون اقبال عنایت گهری کوفت

[...]

صائب تبریزی

تا خنده ازان غنچه مستور برآمد

صبح شکر از چاک دل موربرآمد

از دیدن رویت دل آیینه فروریخت

این لاله مگر از جگر طور برآمد

با مرهم افسرده کافور نجوشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه