گنجور

 
سلیم تهرانی

من این دردی که دارم چاره‌اش آن سیمتن باشد

علاج ضعف بیماران دل، سیب ذقن باشد

چو هندو از برای سوختن عشاق می‌میرند

ره دوزخ مرا دلکش تر از راه چمن باشد

به معشوق کسی هرگز ندارم ذوق آمیزش

به بلبل می‌دهم گل را، اگر در دست من باشد

به خوبان آشکارا عیش کردن، می‌کند داغم

به سرمه رشک من بیش از عبیر پیرهن باشد

کسی حرفی نمی‌گوید کزان صد عیب ظاهر نیست

عجب در نامهٔ راز خموشان گر سخن باشد

به یکتایی سلیم امروز در آفاق مشهورم

چو من مرغ نواسازی کجا در هر چمن باشد؟

 
 
 
ناصر بخارایی

زبان خرده‌بینان را، حکایت زان دهن باشد

چو شکر می‌خورد طوطی، از آن شیرین سخن باشد

نی‌ام در بند جان، گر می‌گشاید کار من از جان

که ما در بند جانانیم و جان در بند تن باشد

چو من با خویش می‌آیم، ز من بیگانه می‌گردد

[...]

فضولی

نظر بازی که حیران رخ آن سیمتن باشد

نمی خواهم که بینم از حسد گر چشم من باشد

گهی از داغ می سوزم گهی از درد می نالم

چه خوش باشد که در عشقت مرا نه جان نه تن باشد

سرم را هست سودای خطت تا هست سر بر تن

[...]

محتشم کاشانی

ز بس کان جنگجو را احتزاز از صلح من باشد

نهان با من به خشم و آشکارا در سخن باشد

چو با جمعی دچارم کرد از من صد سخن پرسد

چو تنها بیندم مهر سکوتش بر دهن باشد

بتابد روی از من گر مرا در خلوتی بیند

[...]

صائب تبریزی

برهمن از حضور بت، دل آسوده‌ای دارد

نباشد دل به جا آن را که در غیب است معبودش

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
جویای تبریزی

به کیش ما پس از خلوت نشین لی مع الهی

کسی حاشا که چون شاه ولایت بوالحسن باشد

بود با غیر در چشم بصیرت شاه مردان را

همان فرقی که از شمشیرزن تا خشت‌زن باشد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه