من این دردی که دارم چارهاش آن سیمتن باشد
علاج ضعف بیماران دل، سیب ذقن باشد
چو هندو از برای سوختن عشاق میمیرند
ره دوزخ مرا دلکش تر از راه چمن باشد
به معشوق کسی هرگز ندارم ذوق آمیزش
به بلبل میدهم گل را، اگر در دست من باشد
به خوبان آشکارا عیش کردن، میکند داغم
به سرمه رشک من بیش از عبیر پیرهن باشد
کسی حرفی نمیگوید کزان صد عیب ظاهر نیست
عجب در نامهٔ راز خموشان گر سخن باشد
به یکتایی سلیم امروز در آفاق مشهورم
چو من مرغ نواسازی کجا در هر چمن باشد؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عمیق و دردهای عاشقانه شاعر اشاره دارد. شاعر میخواهد که درمان دردهای خود را در زیبایی و عشق جستجو کند. او از سوختن عشق هندوها به عنوان نوعی جذابیت یاد میکند و بیان میکند که دلش از راهی به جهنم نیز خوشتر است. همچنین، او به عدم توانایی در برقراری ارتباط با معشوقش اشاره میکند و ترجیح میدهد گل را به بلبل بدهد تا با معشوقش آمیزش کند. در نهایت، شاعر احساس میکند که در بین خوبان شناخته شده است و علیرغم ظاهر آرام و خموش، رازهای پنهانی دارد که فقط در دلش نگه میدارد.
هوش مصنوعی: دردی که دارم تنها با وجود تو درمان خواهد شد و تو میتوای به من امید دهی و راهم را روشن کنی.
هوش مصنوعی: چون هندوها برای سوزاندن عاشقان جان میدهند، راهی که به جهنم میبرد برای من از مسیر گلستان جذابتر است.
هوش مصنوعی: من هرگز به معشوق کسی علاقهمند نیستم، زیرا اگر گل در دست من باشد، آن را به بلبل میدهم تا با آن خوش بگذراند.
هوش مصنوعی: عیش و خوشی کردن با نیکان و خوبان، باعث میشود که حس حسادت و ناراحتی بیشتری در من ایجاد شود، بهگونهای که این حس به اندازهای است که حتی از عطر و بوی خوش لباس آنها هم بیشتر است.
هوش مصنوعی: کسی چیزی نمیگوید زیرا صد عیب در او مشخص نیست. جای تعجب است که اگر در دل خاموشان زمانی سخنی باشد، چه نوشتهای در نامهٔ راز وجود دارد.
هوش مصنوعی: امروز در جهان به یکتایی و سادگی معروف هستم، مانند پرندهای که در همه باغها نمیتواند پرواز کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زبان خردهبینان را، حکایت زان دهن باشد
چو شکر میخورد طوطی، از آن شیرین سخن باشد
نیام در بند جان، گر میگشاید کار من از جان
که ما در بند جانانیم و جان در بند تن باشد
چو من با خویش میآیم، ز من بیگانه میگردد
[...]
نظر بازی که حیران رخ آن سیمتن باشد
نمی خواهم که بینم از حسد گر چشم من باشد
گهی از داغ می سوزم گهی از درد می نالم
چه خوش باشد که در عشقت مرا نه جان نه تن باشد
سرم را هست سودای خطت تا هست سر بر تن
[...]
ز بس کان جنگجو را احتزاز از صلح من باشد
نهان با من به خشم و آشکارا در سخن باشد
چو با جمعی دچارم کرد از من صد سخن پرسد
چو تنها بیندم مهر سکوتش بر دهن باشد
بتابد روی از من گر مرا در خلوتی بیند
[...]
برهمن از حضور بت، دل آسودهای دارد
نباشد دل به جا آن را که در غیب است معبودش
به کیش ما پس از خلوت نشین لی مع الهی
کسی حاشا که چون شاه ولایت بوالحسن باشد
بود با غیر در چشم بصیرت شاه مردان را
همان فرقی که از شمشیرزن تا خشتزن باشد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.