گنجور

 
سلیم تهرانی

کسی را در فغان ناله چون محبوب می‌خواهد

اگر خاموش گردد، همچو آتش چوب می‌خواهد

دماغ آشفته بسیارند در کنعان شوق، اما

نسیم پیرهن می‌گردد و یعقوب می‌خواهد

ز بس در هر دیاری یار دور افتاده‌ای دارم

به هرسو می‌پرد مرغی، ز من مکتوب می‌خواهد

خدایا دور داری آن حریف بی‌تمیزی را

که بد می‌فهمد و از ما سخن را خوب می‌خواهد

سلیم آن بی‌وفا آخر وفا بر وعده خواهد کرد

ولیکن عمر نوح و طاقت ایوب می‌خواهد

 
 
 
سلیم تهرانی

اگر دریا ز اشکم دم زند، آشوب می‌خواهد

وگر آتش کند دعوی به آهم، چوب می‌خواهد!

نمی‌خواهم که از راز من او هم باخبر گردد

چو عشق اینجا رسد، کی قاصد و مکتوب می‌خواهد

ز روی دل بود نقشی که بر آیینهٔ جان است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه