کجا موافق طبع تو ای خردمند است
شراب ما که به تلخی چو خون فرزند است
چه نسبت است به لاف بلندپروازی
مرا که بال و پرم همچو تیر پیوند است
درازی شب هجران ز حد گذشت، مگر
گلوی مرغ سحر همچو نی پر از بند است؟
ببین چه بر سر یعقوب آمد از یوسف
وفا مجوی ز معشوق اگرچه فرزند است
برای داغ نخواهد فتیله تا ز کسی
چو بید، جامه ی مجنون او همه بند است
زبان موافق دل کن سلیم وقت سخن
که شاخ، میوه نکوتر دهد چو پیوند است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به موضوعاتی مانند ناپایداری عشق و دلتنگی میپردازد. شاعر به خردمندی اشاره میکند که باید با واقعیتهای تلخ زندگی کنار بیاید و از فکر بلندپروازی که به دردسر میافتد دوری کند. او به شبهای طولانی جدایی و مصیبت یعقوب از فرزندش، یوسف اشاره کرده و تأکید میکند که وفا نکردن معشوق، حتی اگر او فرزند باشد، طبیعی است. شعر از حال و روز مجنون به عنوان نمادی از عشق داغدار سخن میگوید و در نهایت به اهمیت همخوانی زبان و دل در سخن گفتن اشاره میکند، تاثمرهای نیکو به بار آورد.
هوش مصنوعی: کجا میتوانی پیدا کنی که این شراب با طبع تو سازگار باشد، ای خردمند، در حالی که طعم آن به تلخی خون فرزند است؟
هوش مصنوعی: هیچ ارتباطی بین ادعای بزرگ من و واقعیت وجود ندارد، زیرا من به اندازه یک تیر بیپر و بدون قدرت پرواز هستم.
هوش مصنوعی: شب بیخبری و دوری بسیار طولانی شده است، آیا صدای مرغ سحر هم مانند نی در بند و گرفتار نیست؟
هوش مصنوعی: نگاه کن چه بلایی سر یعقوب به خاطر یوسف آمد، از معشوق وفا را نطلب، حتی اگر او فرزند تو باشد.
هوش مصنوعی: برای کسی که داغ و اندود از عشق است، فتیله (نور) به سمت کسی نمیسوزد، زیرا او با حالتی شبیه به بید، خود را درگیر کرده و به خاطر عشقش، همه چیزش به هم گسسته و در بند است.
هوش مصنوعی: وقتی صحبت میکنی، بهتر است که زبانت با دلت هماهنگ باشد، زیرا اگر ارتباط خوبی برقرار کنی، سخنت میتواند ثمرههای بهتری داشته باشد، مانند درختی که وقتی شاخهاش با همدیگر پیوند خورده، میوه بیشتری میدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه چون نگری سر به سر همه پند است
به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری
بسا کسا که به روز تو آرزومند است
زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه
[...]
ندیدهام رخ خوب تو، روزکی چند است
بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است
به یک نظاره به روی تو دیده خشنود است
به یک کرشمه دل از غمزهٔ تو خرسند است
فتور غمزهٔ تو خون من بخواهد ریخت
[...]
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق در بند است
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است؟
پیام من که رساند به یار مهرگسل
[...]
خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است
دلی است فارغ و آزاد، کو درین بند است
به تیر غمزه، مرا صید کرد و میدانم
که هیچ صید بدین لاغری، نیفکندست
علاج علت من، می کند به شربت صبر
[...]
زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
ز روز نیک کسان گفت غم مخور زنهار
بسا کسا که به روز تو آرزومند است
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.