گنجور

 
سلیم تهرانی

مزن به خون من ای پر عتاب، استغنا

که می پرست نزد بر شراب، استغنا

دلی که در چمن محفل تو ره دارد

زند به باغ چو مرغ کباب استغنا

به خوان فقر بود هر که سیر چشم، زند

به قرص پنجه کش آفتاب استغنا

خوشا دیار قناعت که می زنند اطفال

به شیر دایه، شب ماهتاب استغنا

مکن تواضع اهل زمانه را تقصیر

که کرد خانه ی ما را خراب استغنا

سلیم سوخت مرا تشنگی و بر لب جوی

زند چو موج، لب من به آب استغنا

 
sunny dark_mode