رسید وقت که دیگر به ساحت گلزار
سوار باد شود برگ گل سلیمان وار
ز انبساط هوا بشکفد چو گل پیکان
ز لطف شعله شود سبز همچو دانه شرار
تذرو بال گشاید ز ذوق بر سر سرو
چنان که بر سر خوبان علاقه ی دستار
ز بس که سبز شود خاک ز اعتدال هوا
به جای رنگ نشیند به روی سبزه غبار!
برای آن که ز پستان ابر گیرد شیر
کند نسیم سحر، طفل غنچه را بیدار
ز بس صفا و لطافت، بهشت می خواهد
که گرد باغ بگردد ز شوق چون دیوار
ز اهتمام هوا و ز سعی ابر مطیر
صفاپذیر شد آن گونه ساحت گلزار،
که سوی باغ رود عندلیب وار از شوق
چو مرغ روح برون آید از تن بیمار
به زیر پر چو کشد سر ز شوق گل بلبل
ز بال خویش برآرد فغان چو موسیقار
رطوبتی ست هوا را ز فیض ابر مطیر
که روید از رخ آیینه سبزه چون زنگار
نسیم باغ اگر بگذرد به دشت ختن
چو بید مشک دهد نافه شاخ آهو، بار
حریم باغ شد از جوش گل نگارستان
ادیم خاک ز برگ شکوفه آینه زار
سر کلاه که دارد، که باده نوشان را
بس است از نمد ابر، یک عرق چین وار
ز بس که چاک گریبان گل خوش افتاده است
گشوده چشم به نظاره همچو سوزن، خار
رسانده لطف هوا، کار تربیت جایی
که تخم لاله شود چون گل چراغ، شرار
هوا شکفتگی از حد ببرد و می ترسم
که بشکفد به دل عارفان، گل اسرار
ز لاله هرتل صحراست خرمن آتش
ز سبزه هر سر کوه است تیغ جوهردار
ز بس که قوت نشو و نما درین موسم
فزود از اثر اعتدال باد بهار،
عجب مدار که دست بریده ی مجرم
بروید از بدنش باز همچو دست چنار
کشیده گل می حسن و چو مطربان بلبل
به پیش او بلبلان می نوازد از منقار
نه رخنه است که دیوار بوستان دارد
که از نشاط گشوده به خنده لب دیوار
به غیر پرتو خورشید و ماه نتوان یافت
به روی خاک ز بس سبز شد نشان غبار
ز هر گلی سبد گلفروش را ماند
به باغ، خانه ی بلبل ز فیض باد بهار
مگر محاسب دیوان باغ شد زنبق؟
که برمیان زده از غنچه های خود طومار
چمن خوش است، ندانم که از بنفشه چرا
کبود گشته لب جوی چون لب بیمار
درین چمن چه امید طرب بود که خزان
دود چو گرد ز دنبال کاروان بهار
بود تپانچه سزای شکفته رویی گل
سبک برای همین کرده دست خویش چنار
چه غفلت است که با خاک ما سرشته قضا
که هیچ کار نکردیم و رفت فرصت کار
درین خرابه ی پرفتنه کام دل مطلب
که هست هردرم گنج، گرد بالش مار
بود ز اهل جهان حرص پادشاهان بیش
چو در میان گدایان، گدای دنیادار
خبر نداشت چو سامان خرمی می کرد
ز داس صیقل فولاد، سبزه ی زنگار
گرفت جامی اگر جم ز ساقی دوران
سرش شکافته شد عاقبت ز درد خمار
کجاست سرکشی قصر کیقباد، ببین
چگونه دور جهان کرد آخرش هموار
ز اقتضای جهان دور نیست گر تا حشر
گل پیاده بروید ز خاک سام سوار
صفای دل طلب از صحبت تهیدستان
که چوب بید ز آیینه می برد زنگار
به راه شوق نشاید به اسب و استر رفت
بکوش تا چو سلیمان شوی به باد سوار
جهان و هرچه درو هست، بار یک گاو است
ترا برای چه باید شتر قطار قطار
بلند و پست جهان، پیش مردم دانا
یکی بود، چو به مرگ است عاقبت سر و کار
برای آن که ز افتادنش گزیری نیست
تفاوتی نبود در میان چاه و منار
زمانه داده به هرکس، هرآنچه می بایست
غلاف تیغ زبان است مرغ را منقار
چه باک حادثه را از حصار تدبیر است؟
که هم کمند بود، هم کمندافکن مار
به مجلسی که بود نقش پرده دربانش
قدم درو نگذارند مردم هشیار
چو باغبان به در باغ خود نشاند بید
اشاره ای ست که آنجا کسی نخواهد بار
رهی چو شیشه ی ساعت به هم ز دل ها هست
کزان ره آمد و شد می کند همیشه غبار
جهان چو یوسف ما را طلب کند، خیزد
فغان و ناله ز صد چاه همچو موسیقار
منم که مایه دهد چشم من به دریابار
به کوه جسته ز موج سرشکم ابر بهار
ز عشق لاله رخان پرده ی دلی دارم
هزار داغ برو چون لباس آتشکار
چنان سرشته ی آوارگی ست آب و گلم
که چون ستاره بود داغ در تنم سیار
فغان من همه از دست بخت ناساز است
خروش سیل بود از زمین ناهموار
چنین که من به فلک می کنم نگاه از عجز
گناهکار چنان ننگرد به جانب دار
به وقت گریه برآید ز بس شکستگی ام
ز قطره قطره ی خون، استخوان چو دانه ی نار
گلوی خاک جراحت شود ز خوردن من
ز بس نهفته در اعضای من چو ماهی خار
به کشت طالع من چون رسد ز بخت زبون
چو تار شمع، رگ ابر گردد آتشبار
به شمع تربت من آستین زند چو نسیم
ستاره فجاء شود از نشاط همچو شرار
چرا عبث ز پی شهد همچو موم دوم
که تلخکام مرا آفریده اند چو مار
نرفت یک سر مو از سرم سیاهی بخت
اگرچه مو به سرم شد سفید چون دستار
نمود نیست وجود مرا به زیر فلک
چو آب آینه در زیر سبزه ی زنگار
ز حال خویش ندارم خبر ز آتش خود
ز دور چند توان داشت دست همچو چنار
رواج کار نخواهم که بیم سوختن است
دکان بخت زبون را ز گرمی بازار
نه جوهر است کز آیینه ام نمایان است
که کرده است درو ریشه سبزه ی زنگار
به عشق، شکوه ز آوارگی مکن ای دل
که گفته اند حریفان قمار و راه قمار
سربریده بود در کنار عاشق را
چنان که بر سر زانو نهد کسی دستار
برای نامه مرا قاصدی نمی باید
که هست مرغ دل من کبوتر طیار
ز فیض باده ی ناب است زندگانی من
غذای من شده می همچو مرغ آتشخوار
غبار چند ز من چون سحر برانگیزد؟
درین جهان دو رنگ، انقلاب لیل و نهار
چو آفتاب نهم رو به درگهی که ز صدق
غبار رفته ازو صبح با سر و دستار
حدیث درد دل خویش را فرو ریزم
چنان که عقد گهر را گسسته گردد تار
حریم شاه خراسان، علی بن موسی
که همچو سرمه غبارش برد ز دیده غبار
نهاده داغ حسد از فتیله ی عنبر
هوای روضه ی او بر دل نسیم بهار
ز بس برون نرود آفتاب، پنداری
درون روضه اش آیینه ای ست بر دیوار
دهن چو غنچه پر از زر شود سخنور را
حدیث همت او بر زبان کند چو گذار
اگر مخالف او را در آتش اندازند
برونش افکند از ننگ، شعله همچو شرار
جهان «مرنج و مرنجان» شده ست در عهدش
که نیست یک سر مو خلق را ز هم آزار
ضرر به نفع بدل شد چنان در ایامش
که همچو عقد گهر، مهره شد سراسر مار
به سرخ رویی، شمشیر در کفش علم است
اگرچه زرد بود رنگ اهل دریابار
به زیر پوست، مخالف ز بیم شمشیرش
به برکند زره تنگ حلقه همچو چنار
به دور شحنه ی عدلش، ز بیم می گردد
نهان به زیر فلک فتنه همچو سایه ی مار
زهی ز دست تو در اوج بی قراری ابر
زهی ز جود تو در موج رعشه دریابار
تو آن سوار فلک توسنی که رویین تن
ز شرم رزم تو در خاک خفته رستم وار
کیمنه ای ز سپاه تجردت منصور
گدایی از در فقر تو مالک دینار
کسی که دست به دامان همت تو زند
چو برگ گل ز بن ناخنش دمد دینار
به اتفاق صلاح تو بر در امکان
شوند جمع کواکب چو دانه در انبار
ز گلستان رضای تو هرکه بیرون رفت
چو شمع سوخت سراپایش از گل دستار
صدای خنده ی ناهید از آسمان آمد
ز ذوق عهد تو چون بانگ کبک از کهسار
شود به عهد تو بی کشت و کار دهقان را
چو کوکنار پر از دانه خود به خود انبار
خبر نداشت سکندر چو تو ز راز جهان
ز نقش آینه آگاه نیست آینه دار
به روز رزم، سپاه تو بهر خون ریزی
به هر طرف چو بتازند از یمین و یسار
ز ضرب نعل ستوران که هر طرف تازند
ز جای خویش گریزان شود زمین چو غبار
جهد به روی هوا ریگ از زمین چو سپند
ز بس که گرم شود عرصه ز آتش پیکار
سر عدو به مثل گر همه بود فولاد
شود شکافته از ضرب تیغ، چون پرگار
ز تاب کینه درآیی چو در جهانسوزی
چو آفتاب قیامت به تیغ آتشبار
سمند برق تک شعله پیکرت، بندد
به دست و پا چو عروسان ز خون خصم، نگار
زهی سمند که از رشک طرز جلوه ی او
رسیده خون دل کبک تا سر منقار
به وقت پویه، نماید دو گوش بر سر او
چنان که بر سر تیری علامت سوفار
به پشت او نتواند قرار گیرد، اگر
به هر دو دست نگیرد رکاب، پای سوار
به بحر اگر گذرد باد دامن زینش
چو ابر سرکشد از کوچه های موج، غبار
ز باد حمله ی او کوهسار در صحرا
عنان گسسته دود همچو موج دریابار
ز نقش پا چو قلم گر شود بساط افکن
بساط خویش کند جمع، راه چون طومار
ز شور جلوه برد نقش سنگ را آرام
به بانگ شیهه کند راه خفته را بیدار
زتازیانه درو هست صورتی پنهان
عجب نباشد اگر رم کند ز بیضه ی مار
رهی که آن به درازی چو زلف مشهور است
سراسرش همه یک گام او بود چو جدار
شها! به حق خدایی که در امور وجود
به حکم اوست همه ممکنات را سر و کار
به رازقی که پی شکر اوست در صحرا
ز دانه چیدن، منقار مرغ سبحه شمار
به درگهی که ز جوش فرشتگان گلمیخ
درو ز تنگی جا غنچه گشته پیکان وار
به آن سری که به معراج رفته از مستی
قدم نهاده به بالای عرش، کرسی وار
به شوق بادیه گردی که هرقدم گردد
به گرد آبله ی پای خویش چون پرگار
به سرگرانی مستی که هرکجا گذرد
چو گرد می رود از بیم بر قفا دیوار
به تلخکامی فرهاد از غم شیرین
که بیستون به سر خاک اوست لوح مزار
به کامرانی خسرو که روزگارش کرد
خمیرمایه ی دولت، طلای دست افشار
به تیشه ای که سبک سنگ را به سینه دود
چنان که مرغ به آبی فروبرد منقار
به اضطراب سپند و به بی قراری دود
به رقص شعله و انداز جست و خیز شرار
به ناتوانی رنجور زحمت افلاس
که نیست چاره ی او غیر شربت دینار
به تنگدستی آن بینوا که در کف او
نزاع بر سر جا می کنند سوزن و خار
به مفلسی که بود وجه قرض او حاشا
به منعمی که بود کار وعده اش انکار
به پشه ای که ز بار گران قدرش فیل
فکنده بر سر پا همچو کرگدن شلوار
به غوطه خواری خار و خس محیط کزو
گمان بری شتر موج می کند نشخوار
به سرفرازی خرمن، به بی نیازی گنج
به خاکساری مور و به تلخکامی مار
به جغد گلشنی و بلبل خرابه نشین
که هردو را نبود بر مراد خاطر، کار
به آن حریف اناالحق سرا که از مستی
به پای خویش دود چون کدو سرش بردار
به راه شوق که از قطع میل و فرسنگش
نمی رسد به زمین از نشاط، پای سوار
به آن سری که ز اسباب عقل نیست درو
بجز تعلق کفش و علاقه ی دستار
به آهویی که ز مستی صدای شیر آید
به گوش او ز نیستان نوای موسیقار
به پرده ی دل خونین لاله کز غم عشق
تمام داغ بود چون لباس آتشکار
به ذوق کنج لب غنچه کز تمنایش
یکی بود لب و دندان بلبل از منقار
به خاک هند که از سستی ثبات قدم
گریزپاست درو همچو گردباد، منار
به آن ضرر که بود در شراب و ترک شراب
به آن خطر که بود در قمار و راه قمار
به دور گردی مرغی که در نظاره ی باغ
کند شکاف دلش کار رخنه ی دیوار
به ناوکی که چو خواهد ازو گریزد صید
به ساده لوحی او خنده می کند سوفار
به آن کمان که ز زخم خدنگ او سایه
گمان بری که پلنگی ست در قفای شکار
به دستبازی باد صبا کزان در باغ
دریده شد به تن غنچه جامه ی گل خار
به پایمردی لطف بهار کز اثرش
چو زخم سر به هم آورده رخنه ی دیوار
به ناصحی که بود بیدلان رسوا را
ز تخم پنبه به صحرای سینه آتشکار
به شاعری که به کامش زبان ز خاموشی
بود نهنگ به گرداب و اژدها در غار
به آن کنایه که آرد دل بزرگان را
به ناله همچو صدای تفنگ در کهسار
به آن طبیب که از شوق مقدمش هردم
چو نبض خود جهد از جای، مضطرب، بیمار
به آن مریض که افشرده ی شرر نوشد
برای دفع حرارت به جای تخم خیار
به اعتقاد درست برهمنی که بود
نفس چو نال قلم در درون او زنار
به آب جلوه ی کبک و به تاب حسن تذرو
به چتر کاکل طاووس و دام زلف عقار
به رشته ای که ازو آه می کشد سوزن
به سوزنی که ازو پیچ و تاب دارد تار
به نافه ای که ازو ناف پیچ شد مقراض
به نقطه ای که ازو بی قرار شد پرگار
به دانه ای که بود خوشه چین ازو خرمن
به غنچه ای که برد آب و رنگ ازو گلزار
به محفلی که بود در حریم او مشهور
به خانه زادی آتش، سپند همچو شرار
به حسرتی که ز بی التفاتی مردم
به سوی خانه برد جنس کاسد از بازار
که تا جدا شدم از آستانه ی تو، دمی
دلم چو شیشه ی ساعت تهی نشد ز غبار
چو شمع روضه ی تو، اشک من به تحفه برند
هوای طوف تو چون آردم به گریه ی زار
سلیم وقت دعا شد، چه جای درددل است
قلم ز دست بینداز و دست را بردار
همیشه تا کی پی ترکتاز از مه عید
رکاب نو کند این آسمان کهنه سوار
کسی که سر ز رکاب سعادت تو کشد
شود ز رخش فنا پایمال همچو غبار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن، شعری بلند و زیباست که به توصیف طبیعت بهار و زیباییهای آن میپردازد. شاعر به هنر آفرینش و تحولات فصلی اشاره کرده و با استفاده از تصاویری شاعرانه، عشق و حیات را از دیدگاههای مختلفی مورد بررسی قرار میدهد. در این شعر، تغییرات طبیعی به مثابه نمادهایی از زندگی و روابط انسانی تفسیر میشوند، و شاعر با نگاهی عمیق به احساسات و تجربیات انسانی، به حاضران زیباییها و تلخیهای زندگی را نشان میدهد. در نهایت، شاعر از قضا و قدر و تأثیرات آن بر زندگی افراد سخن میگوید و دعوت به درک عمیقتری از زیباییهای زندگی دارد.
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده که دیگر باید به گلستان برویم و چون برگ گلی که با باد میرقصد، پرواز کنیم.
هوش مصنوعی: با گرم شدن و گشایش هوا، گل میشکفد و زیبایی شعله به رنگ سبز در میآید، درست مانند دانهای که از آتش سر برمیآورد.
هوش مصنوعی: درخت سرو با زیبایی و لطافت خود، مانند محبوبان که به پیراهن و عمامه خود اهمیت میدهند، بال خود را به سر میگشاید و جاذبهای خیرهکننده خلق میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر اعتدال و توازن در هوا، زمین آنقدر سرسبز و شاداب میشود که به جای رنگهای متنوع، گرد و غبار بر روی چمن مینشیند.
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی همچون یک مادر، خواب بچه گلی را میشکند و شیر زندگی را از ابر برای او میگیرد.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و نرمی موجود در فضا، بهشت آرزو دارد که با شوق در اطراف باغ بچرخد، مانند دیواری که دور آن است.
هوش مصنوعی: به خاطر کوشش و توجهی که در فضای هوا و تلاش باران وجود داشت، آن چمنزار به زیبایی و طراوت خاصی دست یافته است.
هوش مصنوعی: پرنده خوشخوان به سمت باغ پرواز میکند و از شوق، مانند پرندهای که روحش از بدن بیمار خارج میشود، به جستجوی آزادی و زندگی میرود.
هوش مصنوعی: وقتی بلبل از شوق گل سر خود را زیر بالش میبرد، از دلش فریاد خوشحالی برمیخیزد، همانند یک موسیقیدان که نغمهای زیبا مینوازد.
هوش مصنوعی: هوا به خاطر بارش باران، رطوبتی دارد که باعث میشود سبزهها درخشش و تازگی خاصی پیدا کنند، مانند برقی که بر روی یک آیینه میافتد و آن را میدرخشان میکند.
هوش مصنوعی: اگر نسیمی از باغ به دشت ختن بوزد، بویی شبیه به عطر مشک از شاخ آهو به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: باغ به خاطر شوق و سرزندگی گلها، به مکانی زیبا و دلربا تبدیل شده است. خاک زمین به واسطهی برگهای شکوفه، مانند آینهای نمایانگر زیباییها شده است.
هوش مصنوعی: کسی که کلاهی بر سر دارد، برای نوشیدنیهایش کافی است که از نمد ابر، یک قطره عرق بر خود بیاورد.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه چاک گریبان گل بسیار زیبا و چشمنواز است، خار مانند سوزنی چشمش به تماشا منتظر مانده است.
هوش مصنوعی: الطاف طبیعت باعث شده که در مکانی که درخت لاله میروید، مانند چراغی که شعله دارد، جوانهای درخشان و زیبا پدید آید.
هوش مصنوعی: هوا به قدری زیبا و دلنشین شده که ممکن است احساسات عارفان را تحت تأثیر قرار دهد و رازهای درونشان را آشکار کند.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که از گل لاله، شعلههای آتش به وجود میآید و از چمن هر بلندی نیز، تیغی با قابلیت تیز و برنده ایجاد میشود. به نوعی، زیبایی و خطر در طبیعت در کنار هم قرار دارند.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه در فصل بهار، بهواسطه اعتدال هوا، رشد و شکوفایی به شدت افزایش یافته است.
هوش مصنوعی: تعجب نکن که دست بریده یک مجرم دوباره به بدنش برنگردد، مانند دست درخت چنار که هرگز برنمیگردد.
هوش مصنوعی: گلی که زیبایی و خوش بویی دارد، مانند نوازندگان مطرب، بلبلان را به گوشهای میکشاند تا در حضور او با نغمههای شیرین خود به همراهی بپردازند.
هوش مصنوعی: دیوار باغ از شادی و خندهای که در آن وجود دارد، دچار ترک و شکستگی نیست.
هوش مصنوعی: تنها نور خورشید و ماه است که در این دنیا قابل مشاهده است و نشانههای غبار و گرد و غبار بر روی زمین به قدری زیاد شده که دیگر نمیتوان چیزی جز آن دو را دید.
هوش مصنوعی: هر گلی که در سبد گلفروش است، بیانگر زیبایی و دلنشینی بهاری است که بر باغ حکمفرماست، و خانهی بلبل هم به لطف هوای بهاری از زیبایی و نشاط پر شده است.
هوش مصنوعی: آیا حسابگر باغ، زنبق را در میان گلها میبیند که از غنچههایش پرده برداشته و خود را نمایان کرده است؟
هوش مصنوعی: چمن زیباست، نمیدانم چرا لب جوی که باید شاداب باشد، مانند لب بیمار آبیرنگ شده و شادابیاش را از دست داده است.
هوش مصنوعی: در این باغ امیدی به شادی نیست، زیرا فصل پاییز همچون دودی از پی کاروان بهار به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: تپانچه به عنوان مجاز و استعارهای برای معاوضه زیبایی و جذابیت نشان داده شده است. اشاره به این دارد که زیبایی ظاهری و گل مانند، به نوعی میتواند با خطر و تهدیدی همراه باشد. در این زمینه، چنار به عنوان یک درخت بلند و محکم به تصویر کشیده شده است، که دلالت بر استقامت و قدری سنگینی و جدیت در برابر زیبایی دارد. در مجموع، این شعر به تعادل بین زیبایی و قدرت یا خطر در زندگی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: چه بیتوجهی است که سرنوشت ما را با خاک گره زده و به ما اجازه نداد که هیچ کاری انجام بدهیم و فرصت برای کار از دست رفت.
هوش مصنوعی: در این ویرانه و آشفته، چیزی که دل را خوش کند پیدا کن، زیرا در هر دو طرف من، گنجی پنهان وجود دارد، مانند ماری که در اطراف بالش خوابیده است.
هوش مصنوعی: در میان مردم دنیا، حریصترین افراد، سران و پادشاهان هستند؛ مانند این که در جمع گدایان، یک گدای ثروتمند و دنیاطلب وجود دارد.
هوش مصنوعی: او از این موضوع بی خبر بود که در حال شادی و سرزندگی است، در حالی که چاقوی تیز و برنده، سبزهها را میخشکاند و میبرد.
هوش مصنوعی: اگر جامی از دست جم به ساقی بگیری، در نهایت سرش از درد خماری شکسته میشود.
هوش مصنوعی: کجاست آن تعجب و سرکشی که قصر کیقباد را تحتالشعاع قرار داد؟ نگاه کن چطور در نهایت، این دنیا را به راحتی پیمود.
هوش مصنوعی: بر اساس ویژگیهای جهان، دور از ذهن نیست که در روز قیامت، گلها از خاک سرزمین سام به صورت پیاده ظاهر شوند، همانطور که سوارگان از اسبهایشان پایین میآیند.
هوش مصنوعی: پاکیزگی روح و دل را از نشستن کنار کسانی که چیزی ندارند، میتوان به دست آورد؛ چرا که مانند چوب بید، دلی که همراه آنهاست، زنگار را از آینه وجود میزدايد.
هوش مصنوعی: اگر در مسیر عشق قدم میزنی، نباید از وسایل نقلیه معمولی چون اسب و الاغ استفاده کنی. پس تلاش کن تا مانند سلیمان باشی و با قدرت باد حرکت کنی.
هوش مصنوعی: دنیا و هر چیزی که در آن وجود دارد، مانند باری سنگین بر دوش یک گاو است. پس چرا باید خودت را به خاطر این بار سنگین به زحمت بیندازی و مانند شتری که بارش را میکشد، تلاش کنی؟
هوش مصنوعی: جهان برای افراد با اطلاع و آگاه، چه مقام و جایگاهش بالا باشد و چه پایین، بیمعناست؛ زیرا در نهایت، همه به سرنوشت مرگ میرسند.
هوش مصنوعی: برای اینکه نمیتوان از افتادن او جلوگیری کرد، فرقی بین چاه و منار وجود ندارد.
هوش مصنوعی: هر کسی در این دنیا چیزهایی را دارد که باید در اختیارش باشد، اما برای من، نوک مرغ فقط نشاندهنده تیز بودن زبان من است.
هوش مصنوعی: نگران حادثه نباش، زیرا تدبیر میتواند آن را محدود کند. چرا که حادثه مثل کمندی است که هم میتواند ما را بگیرد و هم ممکن است کسی آن را به دور بیندازد.
هوش مصنوعی: در مجلسی که تنها به ظاهر و نقش پردازی توجه میشود و دربان آن مانع ورود مردم دانا میشود، هیچکس نباید قدم بگذارد.
هوش مصنوعی: مانند باغبانی که در باغ خود بید را میکارد، این نشانگر آن است که هیچکس در آنجا محصولی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: وقتی که ما در مسیر زندگی حرکت میکنیم، همانند شیشه ساعت، احساسات و دلهایمان دائما تحت تأثیر گذشت زمان و تغییرات قرار میگیرند. این مسیر به گونهای است که در آن دائماً نشانههایی از گذشته و حال باقی میماند.
هوش مصنوعی: وقتی دنیا به دنبال ما باشد، ناله و فریاد از دل چاهها برمیخیزد، مانند صدای موسیقیدان.
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که چشمانم به دریا و کوه پر از موج اشک بهاری مایه میدهد.
هوش مصنوعی: از عشق چهره های زیبا، دلی دارم که هزاران داغ و درد دارد، مانند لباسی که از آتش سوخته است.
هوش مصنوعی: آب و گل به اندازهای در آوارگی و بیپناهی با هم عجین شدهاند که احساس میکنم درد و رنجی مانند داغی که در بدنم است، بهطور مداوم در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: ناله و فریاد من به خاطر بداقبالیام است، همانطور که صدای سیل از روی زمین ناهموار به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: من به آسمان مینگرم و از روی ناتوانی، گناهکاران را میبینم که چگونه به سمت و نگاهِ دارنده خود نمینگرند.
هوش مصنوعی: به هنگام گریه، از شدت شکستگیهای درونم، مانند قطرههای خون، استخوانهایم به شکل دانههای انار در میآیند.
هوش مصنوعی: خاک به خاطر من آسیب میبیند، زیرا در درون من مانند یک ماهی خنجر وجود دارد که پنهان مانده است.
هوش مصنوعی: زمانی که بخت بد به دوران من برسد، مانند شمعی که تارش میافتد و از آن آتش میبارد، اوضاع دشواری را تجربه خواهم کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که نسیم به آستین شمع قبر من دست میزند، ستارهای ناگهان از شادی مانند شعلهای به وجود میآید.
هوش مصنوعی: چرا بیجهت به دنبال شیرینی هستم مثل موم دوم، در حالی که تلخی زندگی مرا همچون مار ساخته است.
هوش مصنوعی: حتی یک تار موی سیاه هم از سر من نرفت، اگرچه موهای سرم اکنون به سفیدی دستار درآمدهاند.
هوش مصنوعی: من در زیر آسمان وجودی ندارم که نشان دهد، مانند آب آینهای که زیر سبزهای که زنگار گرفته پنهان شده است.
هوش مصنوعی: من از حال خودم خبر ندارم و درک نمیکنم که چه وضعیتی دارم. مانند درخت چنار که ریشههایش عمیق و محکم هستند، اما از دور نمیتوانم به آتش درونم دسترسی داشته باشم و فایق آیم.
هوش مصنوعی: نمیخواهم کار راه بیندازم چون میترسم که ممکن است به خطر بیفتد. دکان بخت من در بازار به خاطر فشار و گرما آسیب میبیند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آنچه در آیینه دیده میشود، فقط یک تصویر یا بازتاب ظاهری است و هیچ جوهری در آن وجود ندارد. آنچه در این تصویر مشاهده میشود، در واقع ریشهای از یک زنگار است که در عمق وجود دارد. به عبارت دیگر، ظاهر چیزها همیشه نشاندهنده واقعیت آنها نیست و میتواند دارای عیوب یا نکات پنهانی باشد.
هوش مصنوعی: ای دل، به خاطر عشق، دیگر از سرگشتگی و بیپناهی شکایت نکن، چون گفتهاند که رقبای بازی قمار با هم در رقابت هستند.
هوش مصنوعی: عاشق سر بریدهای را در کنار خود دیده که مانند دستاری بر زانوی کسی گذاشته شده است.
هوش مصنوعی: برای رساندن پیامم نیازی به کسی نیست، زیرا دل من مانند پرندهای آزاد است و خودش میتواند پرواز کند.
هوش مصنوعی: زندگی من از نعمت شراب خالص است و مانند غذایی که به من داده شده، برایم لذتبخش است، همانند پرندهای که از آتش تغذیه میکند.
هوش مصنوعی: چند ذره غبار از من میتواند بر اساس روشنی صبح پراکنده شود؟ در این دنیا، دو رنگ وجود دارد: تغییرات شب و روز.
هوش مصنوعی: به مانند آفتاب، روی خود را به سوی درگاهی بگزارم که به خاطر صدق و راستی، غبار و ناپاکی از آن دور شده و صبح، با دل و شرافت در آنجا حضور دارد.
هوش مصنوعی: درد و احساسات درونیام را به نحوی بیان میکنم که مانند باز شدن یک گردنبند، این حسها آزاد و بیرون بریزند.
هوش مصنوعی: حریم امام رضا در خراسان همچون سرمهای است که غبار آن از چشمها پاک میکند و به دلها روشنی و صفا میبخشد.
هوش مصنوعی: دل به یاد معشوق، غم حسد را به دوش میکشد و در عطر خوش فضای بهاری، رویاهایش را با یاد آن باغ دلانگیز پر میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه آفتاب مدت زیادی درنمیآید، گویی که درون باغچه، آینهای بر روی دیوار قرار دارد.
هوش مصنوعی: وقتی دهان مثل غنچه از زیبایی و طلا پر شود، سخنران داستان تلاش و ارادهاش را بر زبان میآورد.
هوش مصنوعی: اگر کسی مخالف او را در آتش بیندازند، شعلههای آتش به حدی او را آزار میدهد که از شرم به بیرون میجهد.
هوش مصنوعی: جهان در زمانهای قرار دارد که هیچکس نباید به دیگری آسیب بزند و باید از آزار یکدیگر خودداری کند. در این فضا، همه انسانها باید در آرامش و بیدردسری زندگی کنند.
هوش مصنوعی: در روزگاری که گذشت، زیان به سود تبدیل شد به طوری که مانند عقدی که مرواریدها را به هم میسازد، همه چیز را در بر گرفت و به شکل ماری درآمد.
هوش مصنوعی: اگرچه رنگ مردم دریا زرد است، اما علم و دانش مانند شمشیری در دست توست و بر سرخی چهرهات دلالت دارد.
هوش مصنوعی: زیر پوست بدن، از ترس شمشیر، زره تنگی را که حلقهوار به بدن چسبیده، برمیدارد، شبیه به درخت چنار.
هوش مصنوعی: این بیت به ما میگوید که برخی افراد از ترس از انصاف و عدالت دیگران، خود را مخفی میکنند. این ترس مانند سایهای است که بر روی فتنهها و آشوبها، در زیر آسمان، میافتد و خود را از دید پنهان میسازد. در واقع، افراد به خاطر وجود قضاوت و عدل در جامعه، به دور از افشاگری و تهمت، به خودشان میچسبند و در سایه میمانند.
هوش مصنوعی: ای کاش از دست تو آرامش ابر به اوج بی قراری برسد، و ای کاش بخشش تو باعث لرزش و موج دریای عمیق شود.
هوش مصنوعی: تو همچون سوارکاری از آسمان هستی که بدنش به خاطر ترس از جنگ تو به خواب رستم مانند در خاک افتاده است.
هوش مصنوعی: آدمی از گروهی که به تجرد و خودسازی مشغولند، با پشتکار و تلاش بر میخیزد و در حقیقت، کسی که در فقر و نیازمندی به درگاه تو میآید، همانند یک صاحبدینار و ثروت است.
هوش مصنوعی: هر کسی که برای کمک به تو بشتابد، مانند اینکه گل به جایی از خود میدهد، از اعماق وجودش در انفاق و بخشش خواهد کرد.
هوش مصنوعی: وقتی اتفاق بر وفق مرادت باشد، همهی شرایط به سوی موفقیتت خواهند آمد، همانطور که ستارهها در یک مکان جمع میشوند.
هوش مصنوعی: هر کسی که از باغ رضایت تو خارج شد، همچون شمعی سوخته است و تمام وجودش از گلی که بر سر دارد، آغشته شده است.
هوش مصنوعی: صدای خندهی ناهید از آسمان به گوش میرسد و از شادی عهد تو به گوش میرسد، مانند صدای کبک که از کوهها میآید.
هوش مصنوعی: اگر به وعدهات وفا کنی، بدون زحمت و تلاش، کشاورز هم مانند کوکنار که خود به خود دانهدار میشود، برکت و فراوانی خواهد داشت.
هوش مصنوعی: سکندر از حقایق جهان بیخبر بود، همانطور که آینهدار از رازهای درون آینه بیاطلاع است.
هوش مصنوعی: در روز نبرد، سپاه تو برای جنگ و خونریزی در هر سو به سرعت به پیشروی میپردازند، از سمت راست و چپ مانند حیوانات درنده.
هوش مصنوعی: وقتی که اسبها به شدت میتازند و از هر سو ضربه میزنند، زمین به شدت لرزان میشود و به خاطر گرد و غبار ناشی از این حرکت، گویی خود را پنهان میکند.
هوش مصنوعی: کوشش و تلاش در شرایط سخت، مانند ریختن شن بر زمین است؛ چرا که به خاطر شدت حرارت ناشی از نبرد، زمین بسیار داغ شده است.
هوش مصنوعی: اگر سرِ دشمن هم به اندازه فولاد سخت باشد، باز هم از ضربهی تیغ شکافته خواهد شد، مانند چیزی که با پرگار خط کشیده میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که از شدت کینه بیرون بیایی، مانند آفتابی خواهی بود که در روز قیامت با شمشیر آتشینی درخشیدن میکند.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی فردی میپردازد که همچون اسبی پرشکوه و باصلابت، با وزنی زیاد و شکوهمند جلوه میکند. او به قدری زیباست که تصور میشود با خون دشمنانش زینت داده شده، مانند عروسها که با زیورهایشان خود را میآرایند. در واقع، زیبایی او به قدری جذاب است که دیگران را مجذوب میکند و در عین حال در بند و زنجیر عشق قرار دارد.
هوش مصنوعی: حیرتانگیز است آن اسبی که به خاطر زیبایی و جلوهگریاش، دل من را به درد آورده و باعث شده از غصه به حالت زخم درآید.
هوش مصنوعی: در زمان حرکت، دو گوش او به گونهای بر روی سرش ظاهر میشود که شبیه نشانهای بر روی تیر است.
هوش مصنوعی: اگر سوار فقط با دو دست رکاب را بگیرد، نمیتواند به خوبی بر پشت اسب تکیه کند و کنترل لازم را داشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر باد به دریا برسد و دامن زین را بترساند، همانطور که ابر از میان کوچههای موج بالا میرود، غباری به وجود خواهد آمد.
هوش مصنوعی: به خاطر وزش شدید باد، کوهها در بیابان از هم گسیخته و دود مانند امواج دریا بالا و پایین میرود.
هوش مصنوعی: اگر پا بر سر زمین بگذارد و اثر آن مانند یک قلم کار کند، بساط زندگی را تغییر میدهد و همه چیز را به هم میریزد، در این صورت مانند یک طومار، راهی برای حرکت نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: از هیجان، زیبایی تصویر سنگ را گرفته و با صدای تند خویش، راه خوابیده را بیدار میکند.
هوش مصنوعی: در زیر داغ و سختی که بر دل انسان وارد میشود، گاهی یک حقیقت پنهان وجود دارد. جای تعجب نیست اگر این حقیقت باعث فرار یا غیبت ناشیانه از درد و رنج شود.
هوش مصنوعی: مسیر طولانی و پیچیدهای که مانند زلفهای معروف و بلندی به نظر میرسد، در حقیقت تمامی آن به اندازه یک قدم است که مانند دیواری اطراف آن را احاطه کرده است.
هوش مصنوعی: ای پادشاه! سوگند به خدایی که در تمام امور وجود، تمامی ممکنات تحت فرمان او هستند و به او وابستهاند.
هوش مصنوعی: به پرندهای که به دنبال شکر و شیرینی در دشت است، نگاه کن که چگونه از دانهها میچشد و در این میان، از آن میتواند چیزی را به حساب آورد.
هوش مصنوعی: در جایی که فرشتگان به شدت در حال حرکتاند، به دلیل کمبود فضا، غنچهای به مانند پیکان شکل گرفته است.
هوش مصنوعی: به آن کسی که به جایگاه بلند و مقدس رفته و از شوق و سرخوشی، قدم به دنیای بالایی گذاشته، همچنان که بر کرسی استوار نشسته است.
هوش مصنوعی: با اشتیاق به سوی بیابان میروی، هر قدمی که برمیداری مانند پرگار است که دور پای خود میچرخد.
هوش مصنوعی: نوشته شده است که مستی و شادمانی، مانند گرد ذرهای است که در هر جا که میگذرد، در پی خطر و ناامنی به سوی دیوارها میرود. این به معنی آن است که حالتی از خوشحالی و غفلت ممکن است با تهدیدهایی مواجه شود و به دنبال نشانههایی از امنیت بگردد.
هوش مصنوعی: فرهاد به خاطر غم شیرین، دچار تلخی و اندوه شده است و کوهی که او را در بر دارد، تبدیل به سنگ مزار او شده است.
هوش مصنوعی: کامیابی و موفقیت خسرو، به گونهای بود که زمانه او را مثل خمیر به طلا تبدیل کرد، درست مانند طلاهای دست افشار.
هوش مصنوعی: این بیت به وصف قدرت و توانایی سنگشکنانی اشاره دارد که با چکش خود سنگهای سخت را خرد میکنند، به گونهای که سنگ به راحتی در دل آب فرو میرود، همانطور که پرندهای منقار خود را به آب میزند. در واقع، تصویر زیبایی از جدیت و اثرگذاری ابزار و تلاش انسانی برای شکستن موانع و چالشها به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: در این بیت، به احساس و شور و شوقی اشاره شده که در آتش و دود مشاهده میشود. وجود اضطراب و بی قراری در دل آتش و شعلههای آتش به صورت رقص و پرش نمایان است. این حس و حال نشاندهندهی زنده بودن و پویایی آتش است که با حرکاتش، احساسات و عواطف را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: این بیت به وضعیتی اشاره دارد که فردی در سختی و فقر به سر میبرد و هیچ راه حلی برای بهبود شرایطش جز دریافت کمک مالی (در اینجا به شکل "شربت دینار" که به معنی پول است) ندارد. آن شخص به دلیل ناتوانی و رنجی که میکشد، احساس میکند که تنها امیدش، دریافت کمکی مالی است تا بتواند از این وضعیت رهایی یابد.
هوش مصنوعی: نگاه کن به حال کسی که در فقر و تنگدستی به سر میبرد و حتی سوزن و خار هم برای پیدا کردن جای خود با هم دعوا میکنند.
هوش مصنوعی: به کسی که در فقر و تنگدستی قرار دارد و قرضی دارد، نباید به کسی که در رفاه و خوشبختی به سر میبرد و وعدهاش را انکار میکند، تکیه کرد.
هوش مصنوعی: به پشهای که به خاطر سنگینی و اهمیت بارش، فیل را به زمین انداخته و او را مانند کرگدن، برپا کرده است.
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به وضعیت دشوار و آشفتهای اشاره دارد که در آن، خار و خس در دریا غوطهور هستند و به نظر میرسد شتری در حال نشخوار کردن و حرکت در امواج است. این تصویرسازی نشاندهندهٔ نابسامانی یا شرایط نامطلوبی است که ممکن است باور کردنی نباشد.
هوش مصنوعی: به بزرگی و افتخار خرمن، به بی نیازی و ثروت، به تواضع و فروتنی مور و به رنج و تلخی زندگی مار.
هوش مصنوعی: به جغد نشانهای از تنهایی و غم و به بلبل نمادی از شادابی و زندگی در مکانهای دلگیر اشاره دارد. این جمله بیان میکند که هر دو این موجودات، یعنی جغد و بلبل، نمیتوانند به آرزوها و خواستههای دل خود برسند و هر یک در شرایط خاصی زندگی میکنند که برایشان مطلوب نیست. در واقع، دغدغه و ناکامی در زندگی مشترک آنها است.
هوش مصنوعی: به آن دوست که همواره در حال شگفتی و غفلت است، بگو که از مستی و غفلتش بیرون بیاید و به واقعیتهای زندگی توجه کند تا سرش دوباره به جای سابق برگردد.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، حتی اگر اشتیاق و معانی آن به زمین نرسد، احساس نشاط و خوشحالی سوار بر اسب در دل وجود دارد.
هوش مصنوعی: این شعر به این مفهوم اشاره دارد که برخی چیزها هیچ ارتباطی با عقل و تفکر ندارند و تنها به تعلقات مادی و ظاهری محدود میشوند. در واقع، انسانها در این موارد به چیزهایی مثل کفش و دستار خود وابستهاند، بدون اینکه واقعاً از عقل و درک صحیح استفاده کنند. به عبارت دیگر، این مسائل سطحی و ظاهری هستند و به عمق عقل و تفکر مربوط نمیشوند.
هوش مصنوعی: به آهویی که در حال مستی است، صدای شیر را میشنود و از نیستان صدای موسیقی به گوشش میرسد.
هوش مصنوعی: دل مانند پردهای است که با خون لالهای رنگین شده، زیرا غم عشق آن را کاملاً داغ و سوزان کرده است، همانطور که لباس یک آتشنشان از آتش داغ میشود.
هوش مصنوعی: به خاطر لذت و شوقی که در لب گل وجود دارد، بلبل از زیبایی لب و دندانش به یاد گل میافتد و از آن الهام میگیرد.
هوش مصنوعی: در خاک هند که به خاطر ناپایداری اش، مدام در حال تغییر و بیقراری است، مناری به مانند گردبادی در آن قرار دارد.
هوش مصنوعی: بازی کردن با قمار و نوشیدن الکل هر دو خطراتی دارند، اما ترک این عادات نیز میتواند باعث زیانهایی شود. در واقع، هر دو گزینه دارای پیامدهای ناگواری هستند.
هوش مصنوعی: مرغی که در حال تماشای باغ است، به قدری به زیباییهای آن دل بسته که دلش میشکند و از دیوار باغ راهی برای ورود پیدا میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که شکار، به خاطر ناآگاهیاش از آستین حیله و فریب فرار میکند، شکارچی به سادگی و بیخبر بودن او میخندد.
هوش مصنوعی: به کمانی که با تیرهایش زخم میزند و سایهای میاندازد، گمان نکن که فقط یک پلنگ شکارچی است.
هوش مصنوعی: نسیم لطیفی به باغ سر زد و باعث شد غنچهای که هنوز شکفته نشده بود، با درخت خار تماس پیدا کند و لباس زیبای گل را به تن کند.
هوش مصنوعی: با استقامت و برکت بهار، که همچون مرهمی بر زخمها عمل میکند، دیوارها نیز از تأثیر او به هم پیوسته و ترمیم میشوند.
هوش مصنوعی: این بیت به موضوعی اشاره دارد که در آن یک نصیحتکننده با دانایی و آگاهی، افرادی را که در حال انجام کارهای نادرست و رسوایی هستند، مورد خطاب قرار میدهد. او به آنها میگوید که مانند دانههای پنبه، در جایی که آتش وجود دارد، میتوانند بسوزند و دچار آسیب شوند. در واقع، این مفهوم به هشدار درباره عواقب کارهای نابجا و نادرستی که میتواند به آسیبهای جدی منجر شود، اشاره دارد.
هوش مصنوعی: شاعر در حال توصیف حالتی است که در آن، وقتی زبان و بیان او خاموش است، به مانند نهنگی در گرداب و اژدهایی در غار به تنهایی و در انتظار میماند. این تصویر به نوعی نشاندهنده ناامیدی و اختناق درونی اوست که در دل خود احساسات و افکار پیچیدهای را نگه داشته است.
هوش مصنوعی: این بیان به این مفهوم است که صدای ناله دل بزرگان به گونهای است که مانند صدای تیراندازی در کوهها احساساتی عمیق و هولناک را منتقل میکند. این نالهها میتواند به عمق دردها و غمهایی اشاره کند که در دل این افراد وجود دارد.
هوش مصنوعی: به پزشکی که از شوق دیدارش هر لحظه مانند نبض خود نگران و گرفتار هستم، بیمار و مضطربم.
هوش مصنوعی: به فردی که بیمار است و برای کاهش حرارت در بدنش به جای خوردن تخم خیار، شرر مینوشد، اشاره شده است. این جمله نشاندهندهی اشتباه در انتخاب درمان است، زیرا فرد به جای استفاده از یک داروی طبیعی و مناسب، به سراغ چیزی خطرناک و مضر رفته است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که هر انسانی میتواند احساساتی را درون خود تجربه کند که شبیه نالهی قلم در درونش است. این احساسات عمیق و درونی، مانند زنجیری به او احساس تعلق و وابستگی میدهند.
هوش مصنوعی: آب درخشش کبک را پیدا کرده و زیبایی را با زیبایی خاص خود نمایش میدهد. چتری از موهای طاووس ایستاده و زلفهای زیبای او مانند دامی است که دلها را میرباید.
هوش مصنوعی: به رشته ای که موجب غم و اندوه است، با سوزن های به هم تابیده و پیچیده ای اشاره می کند.
هوش مصنوعی: نافهای که به خاطر آن موها به هم پیچیده شده، شبیه قیچی است که نقطهای را ایجاد کرده که از آنجا پرگار بیقرار شده است.
هوش مصنوعی: به دانهای که خوشهچین از آن برداشت میکند و به غنچهای که آب و رنگ میگیرد تا باغی پر از گل را به وجود آورد، اشاره شده است.
هوش مصنوعی: در محفل او که به عنوان آتشنواز معروف است، آتش مانند جرقهای درخشنده و پرشور وجود دارد.
هوش مصنوعی: به خاطر بیتوجهی مردم و بیاعتنایی آنها، حسرتی در دل دارم که مانند جنسی بیارزش از بازار به خانه میآید.
هوش مصنوعی: از زمانی که از درگاه تو جدا شدم، دلم لحظهای هم مانند شیشهی ساعت از غبار پر نشد.
هوش مصنوعی: مثل شمعی در باغ تو، اشکهایم به عنوان هدیه میآیند و هوای طوفان تو چطور میتواند مرا به این گریه زار بکشاند؟
هوش مصنوعی: زمان دعا که فرارسید، چه نیازی به صحبت درباره مشکلات است؟ قلم را از دست بگذار و دست را به آسمان بلند کن.
هوش مصنوعی: همیشه نمیتوان به دنبال مشکلات و مصیبتها بود؛ چرا که این آسمان قدیمی با آمدن فصل جدید، فرصتی تازه برای شروع و تغییر فراهم میکند.
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال خوشبختی تو باشد، مانند گرد و غبار زیر پای تو به فنا میرود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر گل آرد بار آن رخان او، نه شگفت
هر آینه چو همه میخورد گل آرد بار
به زلف کژ ولیکن به قد و قامت راست
به تن درست ولیکن به چشمکان بیمار
مدیح تا به بر من رسید عریان بود
ز فرّ و زینت من یافت طیلسان و ازار
چنین نماید شمشیر خسروان آثار
چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار
به تیغ شاه نگر، نامهٔ گذشته مخوان
که راستگویتر از نامه تیغ او بسیار
چو مرد بر هنر خویش ایمنی دارد
[...]
قوی کننده دین محمد مختار
یمین دولت محمود قاهر کفار
چو بازگشت به پیروزی از در قنوج
مظفر وظفر و فتح بر یمین و یسار
هنوز رایتش از گرد راه چون نسرین
[...]
فغان ز دست ستمهای گنبد دوار
فغان ز سفلی و علوی و ثابت و سیار
چه اعتبار بر این اختران نامعلوم
چه اعتماد بر این روزگار ناهموار
جفای چرخ بسی دیده اند اهل هنر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.