نماز شام که خورشید ازین سرای سرور
گرفت راه سفر همچو عاشقان به ضرور
هلال عید ز اوج افق نمایان شد
نمود گوشه ی ابرو تجلی از سر طور
شکسته رنگ و ضعیف از جدایی خورشید
چنان که بیدلی از یار خویش افتد دور
غبار کلفت از بس که برده از دل ها
نسته گرد برو همچو ابروی مزدور
لبش به خنده ی عشرت شکفته همچون مست
ولی دلش ز کدورت گرفته چون مخمور
شکست ناخن او از برای چیست چنین
ز کار من گرهی چون نکرد هرگز دور
هلال نیست، که تا آسمان درین شب عید
به موج آمده از بزم می پرستان نور
کسی ندیده چنین مصرعی که تا سر زد
به روزگار شود در همان نفس مشهور
فلک ز پنجه ی خورشید چید یک ناخن
به تیغ کوه، که هیکل کند شب دیجور
به حیرتم چه ز فیروزه گون فلک می جست
به نوک تیشه ی زرین چو کوه نیشابور
مگر که خواست نگینی ازین کهن معدن
به دست آورد از بهر خاتم دستور
وزیر اعظم هند آن که نیر اعظم
ز رای روشن او کرده استفاده ی نور
فروغ ناصیه ی عقل، جملة الملکی
که هیچ راز جهان نیست بر دلش مستور
محیط دانش و فضل، آفتاب جاه و جلال
وزیر مشرق و مغرب، خدایگان صدور
بلند مرتبه اسلام خان که دولت او
کشیده همچو فلک، دامن از غبار فتور
خدا صفات نیکوی بسی عطا کرده ست
یکی ز جمله عطاهای اوست شرم حضور
به دور خلقش، همچون فتیله ی عنبر
به جای دود برآید ز شمع کشته بخور
بود تجلی عرفان ز باطنش ظاهر
چو عکس باده ی لعل از صفای جام بلور
چو گنج خانه ز معماری عدالت او
خرابه های جهان شد به خشت زر معمور
حریم درگهش از فیض عام، می ماند
به بارگاه سلیمانی از وحوش و طیور
ز فکر رزق در ایام او به خاطر جمع
کمر گشوده نشیند به خانه ی خود مور
به باغ بخت حسودش ز تشنگی غنچه
برون فکنده زبان از دهن چو پسته ی شور
ز مهر خویش چنان گرم کرده دلها را
که می توان ز یخ آتش گرفت همچو بلور
به هرکجا که مربی شود بزرگی او
همه عقاب برآید ز بیضه ی عصفور
کجا به جوهر شمشیر اوست تیغ اجل
به ذوالفقار برابر نمی شود ساطور
به صبح حشر که بر بستر عدم هرکس
ز خواب چشم گشاید چو در سحر مخمور،
به گرد کشته ی پیکان او نگردد روح
که راه نیست مگس را به خانه ی زنبور
به عهد خلق خوش او که همچو موج زلال
کند درشتی خود را ز خویش سوهان دور،
ز بس ملایمت خارپشت، پنداری
که واژگونه به بر کرده پوستین سمور
رقوم خامه ی مشکین طراز او به ورق
سواد زلف بود بر بیاض چهره ی حور
برای حکم نوشتن قلم چو بردارد
قلمتراش شود تیغ بهمن و شاپور
دوات چینی، گاهی که پیش خویش نهد
دوات داری او آرزو کند فغفور
تبارک الله ازان کوثر دوات لقب
که شد تجلی ازو موج زن چو چشمه ی نور
برای لیقه ی او زلف خود بریده پری
ز چشم خویش درو ریخته سیاهی، حور
زهی به قصد شکار دل هنرسنجان
کمند خامه ی صیدافکن تو طره ی حور
قلم ز صورت خط تو بست از دعوی
زبان تیشه ی فرهاد و خامه ی شاپور
به پیش رای تو خورشید را فروغی نیست
چراغ روز ازین بیشتر ندارد نور
ترا ز تذکره ی اهل دولت این کافی ست
که جز به نیکی، نامت نمی شود مذکور
زبان ز موج ثنای تو می شود نمکین
نشد ز شورش دریا اگرچه ماهی شور
مخالف تو به گلبن کند چو دست دراز
ز غنچه خار برآید چو نیش از زنبور
به جای اشک، ز تاک بریده می ریزد
ز فیض عهد تو بر خاک، دانه ی انگور
به روزگار تو جمعیتی در آفاق است
که نیست غنچه ی گل را به باغ خنده ضرور
دهد ضمیر تو چون عرض نور، اندازد
چراغ پرتو خود را چو آفتاب به دور
حسود جاه ترا نسبتی به چاه کن است
که زنده است هنوز و فتاده گور به گور
چنان به دور تو زور از جهان برافتاده ست
که موج می چو کمان کباده شد بی زور
به این که از نظر همتت فتاده گهر
ز اشک حسرت او گشته آب دریا شور
کسی که وصف ضمیر ترا رقم سازد
چو شمع از سر کلکش بلند گردد نور
زمین ز پهلوی خصم تو از گرانجانی
بود به یر شکنجه چو بستر رنجور
شود چو بدرقه حفظ تو، از دل دریا
کند سلامت آتش چو عکس ماه عبور
به صد شکست، فلک ترک دشمنت نکند
در آسیا نتوان کرد دانه را بلغور
به روزگار تو اخگر برای کسب کمال
نشسته همچو فلاطون خم نشین به تنور
پی نثار حریم در تو شاهان را
هوا گرفت گهر از خزینه چون کافور
کسی که حسرت بزم ترا به خاک برد
شود چو صورت فانوس، گور او پرنور
خدایگانا! اکنون چهارده سال است
که بندگی توام کرده در جهان مشهور
ز هند رفت به ایران و روم آوازه
که شد سلیم ز اقبال، بنده ی دستور
چه رشک ها که نبردند همگنان بر من
رسید لطف تو نسبت به من ز بس به ظهور
اراده بود که تا یک نفس مرا باشد
به اختیار ازین آستان نگردم دور
ولی اراده ی من بود بر خلاف قضا
خلاف حکم قضا نیست خود مرا مقدور
کنون که موکب اقبال پادشاه جهان
ز اگره کرده به دولت عزیمت لاهور،
گمان نداشتم این را که ضعف و بیماری
کند چو ماه نوم از رکاب صاحب دور
من از کجا و ازین آستانه عزم سفر
من از کجا و جدایی ازین مقام حضور
کمند حادثه زین در کشان کشان بردم
هزار بند به بازو چو دسته ی طنبور
نه ذوق رفتن ایران، نه میل ماندن هند
میان روز و شبم چون سحر اسیر فتور
ز ضعف طالع و تأثیر روزگار چنین
که در جدایی این خاک درگهم معذور
ز آستان تو خواهم به سوی کعبه روم
که در حقیقت، جایی نرفته باشم دور
مرا به فاتحه ای توشه بخش این ره شو
که بی رضای تو رفتن نباشد از دستور
به عرض حال مکن لب سلیم آلوده
دعای بعد ثنا به که مدعا مذکور
برای حرص و قناعت همین دلیل بس است
که آب گوهر شیرین بود، ز دریا شور
همیشه در رمضان تا ز خواب برخیزد
یکی به قصد صبوحی، یکی به عزم سحور
زمان عمر محبان و دشمنانت باد
چو آخر رمضان و چو اول عاشور
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و لطافت شب عید و تأثیرات آن بر دل و روح انسانها پرداخته است. شاعر در وصف نماز شام، از غروب خورشید و ظهور هلال عید سخن میگوید و حالتی از جدایی و دلتنگی را به تصویر میکشد. او به وزیر اعظم هند، اسلام خان، و ویژگیهای نیکو و فضایل او اشاره میکند، ستایشی از علم، فضل و رأی روشن او دارد و از تاثیر او بر مردم و جامعه میگوید. شعری که در آن حسن و سلامتی، فهم و درایت، و آثار نیکوی وجود او بر زندگی دیگران توصیف شده است. در ادامه، شاعر به احساسات خود نسبت به دوری از وطن و nostalgia اشاره میکند و آرزوی سفر به کعبه را در دل دارد. در نهایت، او از دلتنگی و احساسات متناقض خود در این مسیر زندگی سخن میگوید، و به اهمیت زمان و لحظات در زندگی تاکید میکند.
هوش مصنوعی: نماز مغرب زمانی است که خورشید از این دنیا غروب میکند و آمدن شب را آغاز میکند، درست مانند عاشقانی که به ناچار باید سفر خود را آغاز کنند.
هوش مصنوعی: درخشندگی هلال ماه عید از بالای افق نمایان شد و زیبایی آن مانند جلالی در گوشه ابرو به چشم میآید.
هوش مصنوعی: با دور شدن از نور خورشید، رنگها کمرنگ و ضعیف میشوند، مانند حالتی که کسی از یار و محبوبش دور شود و دلتنگی در دلش پیدا شود.
هوش مصنوعی: غبار سنگین و کثیف از دلها پاک شده و حالا مانند ابروهای یک فرد فاسد، درخشان و بینقص به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: لبخندش به شادمانی و خوشی میماند، اما در دلش غمی وجود دارد که شبیه به حالتی است که فردی در مستی نگران و دلتنگ است.
هوش مصنوعی: چرا ناخن او اینگونه شکسته شده است، در حالی که کار من هیچگاه گرهای نیفکنده و دور نشده است؟
هوش مصنوعی: در این شب عید، ماه کامل نیست و نورِ بزم و شادی میپرستان، به گونهای در آسمان موج میزند.
هوش مصنوعی: هیچکس چنین شعری را ندیده که دیدن آن باعث شهرت فرد در همان لحظه شود.
هوش مصنوعی: آسمان از قدرت خورشید، یک تکه از کوه را برداشت تا شکل شب تاریک را بسازد.
هوش مصنوعی: در شگفتم که چه چیزی از آسمان به رنگ فیروزهای میدرخشد، همانطور که در نوک تیشهی زرین، سنگی شبیه کوه نیشابور مشاهده میشود.
هوش مصنوعی: شاید کسی بخواهد از این معدن قدیمی جواهر قیمتی به دست آورد تا بر روی انگشتری بگذارد.
هوش مصنوعی: وزیر اعظم هند از درک و آگاهی روشن خود بهرهبرداری کرده و از آن برای بهبود اوضاع کشور استفاده میکند.
هوش مصنوعی: فروغ ناصیهٔ عقل اشاره به درخشش و روشنایی عقل دارد، و میگوید که آن کسی که از درخشش عقل برخوردار است، تمام اسرار جهان بر او آشکار است و هیچ چیزی نمیتواند در دل او پنهان بماند.
هوش مصنوعی: محیط پر از علم و فضیلت، به مانند آفتابی است که درخشش مقام و قدرت را به نمایش میگذارد و در این میان، وزیران از هر دو سو، شرق و غرب، در جایگاه برتری قرار دارند.
هوش مصنوعی: اسلام خان، شخصی با مقام و موقعیت بالا است که مانند آسمان، قدرت و عظمتش فراگیر و وسیع است و از آتش فتنه و ناپاکیها دوری کرده است.
هوش مصنوعی: خدا ویژگیهای نیکو و خوبیهای زیادی را به انسان بخشیده است و یکی از این ویژگیها، شرم از حضور است. این صفت بیانگر حیا و احترام است که باعث میشود انسان در حضور دیگران، به ویژه در برابر خداوند، خود را متعهد و فروتن ببیند.
هوش مصنوعی: وجود او مانند فتیلهی عطرآگین است که به جای دود، ناز و زیبایی را به نمایش میگذارد و بر دلها تأثیر میگذارد. عشق او مانند شمعی است که با سوختن خود، نور و روشنی به اطراف میبخشد.
هوش مصنوعی: عشق و عرفان از عمق وجود انسان نمایان میشود، مانند تصویری که از شراب قرمز در درخشش جام شفاف نمایان است.
هوش مصنوعی: وقتی خانهای همچون گنج به وسیلهی عدالت او ساخته و سامان یابد، و دنیا از ویرانی و خرابی رهایی یابد، آنگاه مانند بنایی شکوهمند و با ارزش به وجود میآید.
هوش مصنوعی: فضای درگاه او به قدری پر از نعمت و بخشش است که مانند بارگاه سلیمان، بسیار باشکوه و مورد توجه انواع حیوانات و پرندگان است.
هوش مصنوعی: در روزهای سخت فکری به روزی و نان دارم، حتی مورچگان نیز در خانههایشان نمینشینند و همیشه در تلاش و کوشش هستند.
هوش مصنوعی: در باغی که پر از خوشبختی است، حسادت باعث شده که غنچهای به خاطر تشنگی، زبانش را از دهانش خارج کند، مانند پستهای که شور و بیمزه است.
هوش مصنوعی: از محبت و عشق خود به قدری دلها را گرم کرده است که میتوان در برابر یخ، آتش را احساس کرد، مانند بلور.
هوش مصنوعی: هرجا که شخصیت بزرگ و معلمی شکل بگیرد، همه مرغان همچون عقاب از تخم کوچک پرندهای به وجود میآیند.
هوش مصنوعی: جایی نیست که قاطعیت و قدرت شمشیر او به پای تیغ مرگ برسد؛ سلاحی مانند ذوالفقار هیچگاه نمیتواند با تبرهای معمولی مقایسه شود.
هوش مصنوعی: در روز رستاخیز، وقتی که همه از خواب طولانی خود بیدار میشوند و مانند کسی که در صبح زود مست است، از خواب غفلت بیرون میآیند.
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره میشود که روح انسان به دور کشته پیکان نمیچرخد و نمیتواند به راهی برود. مانند مگسی که نمیتواند به خانه زنبور برسد. این جمله به نوعی بیانگر این است که انسان در شرایط خاص و به دلایل مختلف نمیتواند به مقصود خود برسد و به هدفش نزدیک شود.
هوش مصنوعی: او به خاطر خلق نیکو و مهربانش مانند موجی زلال، تندخویی و خشونت خود را از خود دور میکند و آرامش را انتخاب میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر نرمی و ملایمت خارپشت، به نظر میرسد که او پوستین سمور را به داخل برگردانده است.
هوش مصنوعی: قلمی با رنگ مشکی نوشتههایی زیبا از او بر روی صفحهای سفید مانند تارهای زلفش، روی چهرهی زیبا و روشن حوریان نقش بسته است.
هوش مصنوعی: وقتی که قلم برای نوشتن به دست میگیری، به نوعی مانند تیغهایی نامی و قدرتمند مثل بهمن و شاپور عمل میکند.
هوش مصنوعی: دوات چینی، زمانی که کسی آن را نزد خود میگذارد، ممکن است آرزو کند که حاکم یا فرمانروایی بزرگ شود.
هوش مصنوعی: پاک و منفرد است خدای را که از کوثر قلمی به او نسبت داده شده، و از او جلوهای دارد که مانند موجی میزند همچون چشمهای از نور.
هوش مصنوعی: برای زیبایی او، موهای خود را کوتاه کردهام و از چشمانم، تاریکی را بر او ریختهام، ای حوری.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و هنرمندی اشاره دارد که مانند کمندی است که برای شکار دلها استفاده میشود. او به طرهای (موهایی) اشاره میکند که به زیبایی حوریان میماند و جذابیت آن را توصیف میکند. به طور کلی، این تصویر به احساس جذب شدن به زیباییهای ظاهری و هنری معطوف است.
هوش مصنوعی: قلم از زیبایی خط تو ناامید شده است و به اندازه دعوای زبان، قدرتی ندارد؛ چرا که کار فوران و هنر شاپور نیز به پای تو نمیرسد.
هوش مصنوعی: روشنی خورشید در برابر رأی و اندیشه تو هیچ ارزش و نوری ندارد، زیرا نور روز هم بیشتر از این نمیتواند باشد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که درباره تو، فقط چیزهای خوب و نیکو ذکر میشود و این نکته خود نشاندهنده مقام و منزلت تو در نظر دیگران است.
هوش مصنوعی: زبان به خاطر زیباییهای تو شیرین و دلنشین میشود، حتی اگر دریا شور باشد، زیرا شورش نتوانسته بر طعم ماهی تأثیر بگذارد.
هوش مصنوعی: هرکسی که قصد آسیب زدن به تو را داشته باشد، مانند دستی است که به سمت گل برداشته میشود و از میان غنچهها خار بیرون میآید؛ درست همانطور که نیش زنبور هنگام تحریک شدن میزند.
هوش مصنوعی: به جای اینکه اشک بریزم، دانههای انگور که از تاک جدا شدهاند به زمین میریزند و این نعمت از وجود تو است.
هوش مصنوعی: در زمانهی تو، گروهی در دنیا وجود دارند که خندهی گل را در باغ نیاز نمیدانند.
هوش مصنوعی: جوهر وجود تو مانند پرتو نور است که به دور میتابد، و وجود تو همچون چراغی این نور را به اطراف میپراکند.
هوش مصنوعی: حسودانی که نسبت به تو حسادت میورزند، مانند کسی هستند که همچنان زندهاند اما در گور خود افتادهاند و هیچ چیز از زندگی ندارند.
هوش مصنوعی: به قدری عشق و شوق تو بر من غلبه کرده که حتی نیروی دنیا نیز کم شده و مانند موجی که به کمانی تبدیل شده، من نیز بدون قدرت و توان هستم.
هوش مصنوعی: به این که وقتی به خاطر آرزوها و حسرتهایت درونت خالی است، حتی در دل دریای شور نیز گوهر و ارزشهایی که باید وجود داشته باشد، از بین رفته و محو میشود.
هوش مصنوعی: کسی که بتواند ویژگیها و صفات درونی تو را بیان کند، مانند شمعی میماند که با روشنایی خود، فضا را روشن میکند و توجهات را به خود جلب مینماید.
هوش مصنوعی: زمین به خاطر دشمنیات، از شدت درد به تنگآمده و زیر بار شکنجه، همچون بستر یک بیمار رنجور است.
هوش مصنوعی: اگر کسی با قلبی آرام و گرامی، تو را بدرقه کند، حتی آتش نیز به آرامی و با احتیاط از دل دریا عبور میکند، درست مانند انعکاس ماه بر روی آب.
هوش مصنوعی: با وجود صد بار شکست، هرگز آسمان راضی نمیشود که دشمن تو را ترک کند و در آسیاب نمیتوان دانه را به آرد تبدیل کرد.
هوش مصنوعی: در این زمان، تو باید مانند فلاطون که در کنار تنور نشسته، به رشد و یادگیری مشغول باشی.
هوش مصنوعی: در پی نشان دادن احترام و ارادت به حریم تو، شاهان از محبت و اشتیاق پر شدند، همانطور که عطر کافور از گنجینهاش پراکنده میشود.
هوش مصنوعی: کسی که آرزوی حضور و محفل تو را در دل داشته باشد، در نهایت به جایگاه ابدی خود خواهد رسید و آنجا مثل یک چراغ روشن خود را نشان خواهد داد و همگان از نور او بهرهمند خواهند شد.
هوش مصنوعی: خدای بزرگ! حالا چهارده سال است که در این دنیا به خدمت تو مشغولم و نامم در میان مردم معروف شده است.
هوش مصنوعی: از هند به ایران و روم خبر پخش شد که سلیم به خاطر بخت خوبش، خدمتگزار و بندهی حاکم شده است.
هوش مصنوعی: چه حسرتهایی که دیگران به من دارند، زیرا لطف و محبت تو به من به حدی نمایان شده که باعث حسرت و envy آنها شده است.
هوش مصنوعی: تمایل داشتم که حتی برای یک نفس هم که شده، به خواست خودم از این درگاه دور نشوم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم بر خلاف سرنوشت و تقدیر اقدام کنم، این ارادهی من است و هیچ چیزی نمیتواند مانع آن شود، زیرا من خودم میتوانم تصمیم بگیرم.
هوش مصنوعی: اکنون که کاروان خوشبختی پادشاه جهان از شهر اگره راهی لاهور شده است،
هوش مصنوعی: نمیدانستم که ضعف و بیماری میتواند مانند ماه نو، از دوری محبوب به وجود آید.
هوش مصنوعی: من از کجا آغاز میکنم و از این مکان مقدس سفر میکنم، من از کجا میآیم و چگونه میتوانم از این حضور جدا شوم؟
هوش مصنوعی: به خاطر حوادث زندگی، به آرامی و به سختی، بار سنگینی از مشکلات را با خود به دوش میکشم، مانند اینکه چندین رشته را به هم گره زدهاند.
هوش مصنوعی: من نه شوق رفتن به ایران را دارم و نه تمایل به ماندن در هند. در میان روز و شب، مانند سحر، گرفتار وسوسهها و کششها هستم.
هوش مصنوعی: به خاطر بد شانسی و تأثیرات روزگار، در جدایی از این سرزمین در گورم معذورم.
هوش مصنوعی: من از درگاه تو به سمت کعبه خواهم رفت، چون در واقع در جایی نرفتهام که دور باشد.
هوش مصنوعی: برای موفقیت در این مسیر، نیاز به دعای تو دارم، زیرا بدون رضایت و حمایت تو، رفتن در این راه ممکن نیست.
هوش مصنوعی: از بیان حال خود چیزی نگو، چون زبان پاک نمیتواند دعا کند. پس از ستایش، از چه کسی باید درخواست کنم، وقتی که موضوع خواستهام مشخص است؟
هوش مصنوعی: اگر کسی به دنیای مادی و لذتهای زودگذر توجه کند، باید بداند که همیشه در جستجوی بیشتر خواهد بود، زیرا واقعیت این است که ارزش واقعی چیزها در خود آنها نهفته نیست. مانند اینکه آب شیرین از دریاهای شور به دست نمیآید و به همین ترتیب، چیزهای ارزشمند در زندگی نیز به سادگی در دسترس نیستند و برای دستیابی به آنها باید سختی و تلاش کرد.
هوش مصنوعی: در طول ماه رمضان، هر روز یکی از خواب بیدار میشود تا برای سحری آماده شود، و دیگری به منظور خوردن صبحانه بیدار میشود.
هوش مصنوعی: عمر دوستداران و دشمنانت همانند پایان رمضان و آغاز عاشورا باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به دور عدل تو در زیر چرخ مینایی
چنان گریخت ز دهر دو رنگ، رنگ فتور
که باز شانه کند همچو باد سنبل را
به نیش چنگل خون ریز تارک عصفور
دلم همی نشود بر فراق یار صبور
همی بخواهد پرسیدن و سلام از دور
اگر فراق بخواهد دل من از پس وصل
ملامتش نکنم بلکه دارمش معذور
ز کام و آرزوی خویش گم شدهست دلم
[...]
گل شکفته نماند مگر بصورت حور
خروش رعد نماند مگر بنفخه صور
رسید عید و من از روی حور دلبر دور
چگونه باشم بی روی آن بهشتی حور
مرا که گوید کای دوست عید فرخ باد
نگار من به لهاورد و من به نیشابور
ره دراز و غریبی و فرقت جانان
[...]
جهان سرای غرورست، نی سرای سرور
طمع مدار سرور اندرین سرای غرور
بعاقبت بحسام هوان شود مجروح
دلی که او بحطام جهان شود مسرور
فساد دین همه از جمع خواسته است و ترا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.