گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سحاب اصفهانی

به خاک پاکم کنید چندی فغان و غوغا پس از هلاکم

که شاید آن شوخ که یک ره آرد پی تماشا گذر به خاکم

تو را توهم از این که خاکم مباد باد آورد به کویت

مرا تصور که از ترحم نمیدهی تو بباد خاکم

به حیرتم زین که شوق تیغت چگونه بیرون نیاید از دل

چرا که از تیغ بی دریغت رسیده بر دل هزار چاکم

زعشق پاکم اسیر حرمان زمن بتانراو گر نه چندان

حذر نبودی شدی ملوث هوس گر آلود به عشق پاکم

همیشه گفتم ز رفتن جان رود زجان دردا و دردا

که جانم از جسم برفت و دردش نرفت از جان دردناکم

اگر بباید که نیست باکم شود پشیمان ز کشتن من

(سحاب) نالم که تا ز کشتن چنان نداند که نیست باکم