گنجور

 
صغیر اصفهانی

کار کن و کار کن و کار کن

بار خود ای جامعه خود بار کن

رفته توئی از تو که یادش بخیر

نفی شدستی تو در اثبات غیر

هیکلت ای جامعهٔ ذولجاج

آمده سر تا به قدم احتیاج

خانهٔ تو خانهٔ بی‌مایگان

خود تو گدای در همسایگان

از نمک و ادویه را کبریت و آب

بر در همسایه کنی دق باب

لنگ نئی از چه برندت بدوش

نه به زمین پای و به رفتار گوش

خواریت از علت بی‌کاریست

حاصل بی‌کاریت این خواریست

از اثر صنعت و علم و هنر

تا نشود کشور ما معتبر

قلب وطن شاد نخواهد شدن

مملکت آباد نخواهد شدن

مایهٔ کار است زر و فکر و دست

وین سه بتحقیق در این ملک هست

هست ولی هریکی از آن یک جداست

دست که باشد یکی آن بی‌صداست

گر که کنند این سهم بهم اتفاق

خوش بدر آید مه ملک از محاق

یأس مبر هست صغیرا‌ امید

حق کند این روز سیه‌را سپید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode