گنجور

 
صغیر اصفهانی

جانا ز روی خویش بر افکن نقاب را

تا کی نهان به ابر کنی آفتاب را

مغرور حسن خود شده خوبان شهر مصر

ای یوسف از جمال برافکن نقاب را

بنشسته ام به راه که شاید من گدا

گویم سلامی آن شه مالک رقاب را

حالی که لاله را قدح باده بر کف است

ساقی مکن دریغ ز مستان شراب را

ما درس معرفت ز خط یار خوانده ایم

بگذار در مقابل زاهد کتاب را

دیدم به خواب خنجر خونین به دست یار

جویا شدم ز ابروی او شرح خواب را

گفتا صغیر قتل تو تعبیر خواب توست

آورده بود کاش به فعل این جواب را

 
 
 
انوری

ای بر عقاب کرده تقدم ثواب را

وی بر خطا گزیده طریق صواب را

در مستی ار ز بنده خطایی پدید شد

مست از خطا نگردد واجب عقاب را

گر در گذاری از تو نباشد بسی دریغ

[...]

ادیب صابر

ساقی کمی قرین قدح کن شراب را

مطرب یکی به زخمه ادب کن رباب را

جام از قیاس آب و می از جنس آتش است

ساقی نثار مرکب آتش کن آب را

بفکن مرا به باده ای و مست و خراب کن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ادیب صابر
سعدی

گر ماه من برافکند از رخ نقاب را

برقع فروهلد به جمال آفتاب را

گویی دو چشم جادوی عابدفریب او

بر چشم من به سحر ببستند خواب را

اول نظر ز دست برفتم عنان عقل

[...]

امیرخسرو دهلوی

دیوانه می کنی دل و جان خراب را

مشکن به ناز سلسله مشک ناب را

بی جرم اگر چه ریختن خون بود و بال

تو خون من بریز ز بهر ثواب را

بوی وصال در خور این روزگار نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
سلمان ساوجی

زان پیش کاتصال بود خاک و آب را

عشق تو خانه ساخته بود این خراب را

مهر رخت ز آب و گل ما شد آشکار

پنهان به گل چگونه کنند آفتاب را؟

تا کفر و دین شود، همه یک روی و یک جهت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه