گنجور

 
صفی علیشاه

از قدرتش یکست باشد گرت بنظر

کادر ز شیئی پست اشیاءء خوبتر

چون مایه حیات کابست از حجر

و زخاک تیره‌گون سرو و گل و ثمر

هم طلعتی که رشک از وی برد قمر

هم شاهدی که شمس گیرد ز وی جمال

گنجی نهفته بود اندر حجاب ذات

گردید جلوه‌گر در اسم و در صفات

فرمود در ظهور ایجاد کائنات

هر ممکنی گرفت ز او هستی و حیات

تا ره به بی‌نشان یا بند از ثبات

مرأت خود نمود وجه علی و آل

حق است آنکه نیست ذاتش فناپذیر

بی‌شبه و بی شریک بی‌مثل و بی‌نظیر

برخار و گل مجیب بر جزو کل مجیر

بر ماخلق محیط بر ما سوا مدیر

تابنده بر وجود بخشنده بر فقیر

ذوالجود و ذوالکرم ذوالعزو ذوالجلال

بر طاق کعبه بودبتها بی‌عدد

فرمود با علی سطان ذی رشد

نه پای و کن بتانرا از طاق خانه رد

کند آنچه بد صنم سر پنجه صمد

تا سر لا اله الا هو الاحد

گردد عیان و فاش بی‌ریب و احتمال