گنجور

 
صفی علیشاه

دگر از اولیا عبدالصبور است

که او ثابت در اعمال و امور است

بود ثابت چو کوه اندر شدائد

دگر مثبت در احکام و قواعد

نیابد در خروش از ابتلائی

نماید حمل بار هر جفائی

بود صابر بطاعات و بلیات

دگر صابر بتنبیه و مکافات

نیاید بر ستوه ار فتح بابی

نشد بر وی ز اعمال ثوابی

یکی گویند ز ارباب یقین‌ها

گرفت اندر ریاضت اربعین‌ها

نشد زان سعی وجهدش فتح بابی

نه هم زان انسدادش پیچ و تابی

زنو دیگر بخلوت رفت و در بست

بجد بهر ریاضتها کمر بست

شنید از غیب ناگاه او خروشی‌

که با تهدید میگفتش سروشی

مزن بیهوده این در نیست جائز

که بر روی تو نگشایند هرگز

مکن جد فتح این بابت محالست

بخود گفت این صدا نیکو بفالست

دلیل افتتاح و انس و دید است

چو اندر ناامیدیها امید است

در این حضرت ندارد ره چو ضنت

بهر کس هم رسد زو قابلیت

مراهم در طلب ریب و هوس نیست

گرم راندند از در طرد پس نیست

صدای هاتفم هم از صلاحی است

ز پی این بستگی را افتتاحی است

امید افزون بباید کرد و بنشست

کمر را در ریاضت تنک‌تر بست

بگفتا من بکوشش بیقرارم

نباشد با گشاد و بست کارم

مراذاتیست کوشش امتحان کن

صلاح خود تودانی هر چه آن کن

باین در کوفتن من مست و خورسند

تو خواهی برگشا خواهی فروبند

چو ظاهر شد چنان صبر و ثباتش

رسید از حق هماندم وارداتش

گشودندش برخ بابی که سد بود

فتوحی آمدش کافزون ز حد بود

بود عبدالصبور این نوع مردی

دواهست ار که باشد اهل دردی