نمایم واقف از عبدالجلیلت
که هست او در جلالتها دلیلت
حق او را ساخت مرآت کمالش
که باشد مظهر وصف جلالش
جلال حق چو او در ما سوا دید
وجود خود ز اجلالش فنا دید
نذلل پیش هر شیئی بحق کرد
جلال حق نشان درما خلق کرد
چو موجود حقیقی ذوالجلال است
ز بهر غیر او هستی محال است
از آن صوفی نبیند ما سوائی
سوای اوست معدم اربجایی
هر آن ز اشیاء جلال کبریا دید
شهنشه را مساوی با گدا دید
چو در این هر دو اجلالش عیانست
ز دو لاشیئی باقی مستعانست
تجلی کرد چون اسم جلیلش
هر آن شیئی است از هیبت ذلیلش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.