گنجور

 
سعیدا

رو به هر کوهی نماید طور می‌دانیم ما

هرکه گوید حرف حق منصور می‌دانیم ما

غایبان گر در حضور ما سخن‌ها گفته‌اند

نیست ز ایشان رنجه‌ای، معذور می‌دانیم ما

قرب دلبر جز فنای عاشق بیچاره نیست

هرکه نزدیک است او را دور می‌دانیم ما

کام از انگشت حلوای جهان شیرین مکن

این بنا را خانهٔ زنبور می‌دانیم ما

یار اگر آن است ای زاهد که مایش دیده‌ایم

از من و تو دید او مستور می‌دانیم ما

هر سری کان از خیال او ندارد شورشی

خشک‌تر از کاسهٔ تنبور می‌دانیم ما

در تماشای گل روی تو چشم غیر را

همچو نرگس در گلستان کور می‌دانیم ما

مردمان دیده را ورد است دایم «ان یکاد»

چشم بد را از جمالش دور می‌دانیم ما

ما معانی در نظر داریم نی ریش و سبیل

کاسهٔ می گل بود فغفور می‌دانیم ما

صحتی کان از طعام و می‌کند حاصل کسی

در طریقت خسته و رنجور می‌دانیم ما

دل اگر بی‌طاقتی در هجر دارد عیب نیست

اندرین معنی ورا مجبور می‌دانیم ما

ای سعیدا می‌روی بر دار چون خود گفته‌ای

هرکه گوید حرف حق منصور می‌دانیم ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

آسمان را خانه زنبور می دانیم ما

انجمش را دیده های شور می دانیم ما

نشأه سرشار در میخانه افلاک نیست

صبح را خمیازه مخمور می دانیم ما

جز فضای دل، به زیر آسمان هر جا که هست

[...]

فیض کاشانی

آسمان را یکسر پرشور میدانیم ما

وز شراب لم یزل محمور میدانیم ما

نورحق تابیده بر اکناف عالم سربسر

نور انجم پرتوی زان نور میدانیم ما

جابجا در هر فلک بنشسته خیلی از ملک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه