گنجور

 
سعیدا

اگر به دست من افتد دوباره ساغر عیش

به هر دو دست زنم جام عیش بر سر عیش

به آه یأس و ندامت تمام خواهم سوخت

شبی که چرخ مرا افکند به بستر عیش

قماش عیش که نقشش بر آب می بینم

مکن سرور تو بر این بساط کم بر عیش

در این زمانه چو عنقا وجود نایاب است

صفای وقت، دل با حضور [و] پیکر عیش

مرا به خانهٔ عشرت دگر مبر ای دل

که اوفتاده چه سرها ز پای بر در عیش

چه نیش ها که سعیدا به نوش عشرت نیست

مزن تو سینهٔ عریان خود به خنجر عیش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

سری برآر که تا ما رویم بر سر عیش

دمی چو جان مجرد رویم در بر عیش

ز مرگ خویش شنیدم پیام عیش ابد

زهی خدا که کند مرگ را پیمبر عیش

به نام عیش بریدند ناف هستی ما

[...]

صائب تبریزی

مخور چو لاله و گل، روی دست ساغر عیش

که در رکاب نسیم فناست دفتر عیش

ستاره سحری و چراغ صبحدم است

به چشم وقت شناسان فروغ اختر عیش

مده به عیش سبکسیر صحبت غم را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه